کد مطلب:231459 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:393

در وقایع بین حضرت رضا و مأمون
1- یاسر خادم و ریان بن الصلت گویند: پس از اینكه مأمون بر اوضاع و احوال مسلط شد و برادرش امین كشته گردید نامه ای برای حضرت رضا (ع) نوشت و از آن جناب دعوت كرد كه به خراسان تشریف فرما شوند، حضرت رضا (ع) به جهات و عللی از این پیشنهاد استقبال نكردند.

مأمون بار دیگر درخواست خود را تكرار كرد و اصرار نمود كه باید به طرف خراسان حركت كند، حضرت رضا چون اصرار مأمون را در این مورد مشاهده كرد دانست كه وی دست بردار نیست، و ناچار درخواست او را اجابت كرد و عازم سفر خراسان گردید.

مأمون از آن جناب خواست كه از طریق بصره و اهواز و فارس به خراسان بیایند و از طرق كوفه و بغداد و قم عبور نكنند.

حضرت رضا (ع) پس از اینكه وارد مرو شد مأمون پیشنهاد كرد كه خلافت را بپذیرد امام رضا به شدت با این تقاضا مخالفت نمود.



[ صفحه 99]



مأمون گفت: پس ولایتعهدی را قبول كن، حضرت فرمود با شروطی این را می پذیرم.

مأمون گفت: شروط شما چیست؟

امام رضا فرمود: شرط من این است كه در هیچ امری از امور سیاستی و حكومتی مداخله نكنم، و در عزل و نصب حكام و فرمانداران دخالتی نداشته باشم و از اوامر و نواهی بركنار باشم.

مأمون شروط را پذیرفت.

یاسر گوید: در یكی از اعیاد مأمون به امام رضا (ع) گفت: اینك روز عید است، سوار شوید و امامت نماز عید را به عهده گیرید، و برای مردم خطبه عید را بخوانید.

حضرت رضا در جواب مأمون فرمود خود می دانی كه من پیشنهاد شما را با شروطی پذیرفتم و یكی از آن شرطها عدم شركت در این گونه مراسم است.

مأمون بار دیگر پیام فرستاد من در نظر دارم مردم مطمئن گردند و دل آنان به تو مایل شده و فضل تو را بشناسند.

مأمون با سماجت تمام انجام این عمل را از آن جناب خواستار شدند، حضرت فرمود من دوست دارم كه مرا از این كار معذور بدارید و اگر چنانچه اصرار داری من مانند جد خود رسول خدا (ص) نماز عید را خواهم خواند.

مأمون گفت: هر طور كه در نظر داری انجام بده.

یاسر گوید: هنگامی كه اعلام شد حضرت رضا برای نماز عید به مصلی تشریف می برند، مردم مرو در كنار راه ها نشستند و منتظر تشریف فرمائی آن جناب شدند.

زنان و كودكان پشت بام ها در انتظار مقدم او بودند، تمام فرماندهان لشكر و



[ صفحه 100]



رجال كشور از هر صنف و طبقه درب منزل امام علیه السلام اجتماع كردند و انتظار بیرون شدن آن جناب را داشتند.

هنگامی كه آفتاب روز عید طلوع كرد حضرت رضا علیه السلام غسل كرد و عمامه سفیدی بر سر مبارك گذاشت یك طرف آن را روی سینه و طرف دیگر را پشت سر افكند، و جامه های خود را تا زانو بالا زد، سپس به همه غلامان و كارگزاران و خدمت كاران خود فرمان داد تا آنان نیز چنین كنند.

پس از این عصای مخصوصی به دست گرفت و از منزل خارج شد.

یاسر گوید: هنگامی كه حضرت حركت كرد ما هم دنبال او به راه افتادیم، امام علیه السلام سر مبارك خود را به طرف آسمان بلند كرد و چهار مرتبه تكبیر گفت، ما خیال كردیم كه آسمان ها و در و دیوارها در جواب او تكبیر می گویند.

همه فرماندهان لشكر و افسران و رجال و طبقات مختلف كشور و شخصیتهای مقیم مرو با ساز و برگ های خود در كمال آرامش و زینت ایستاده بودند.

هنگامی كه حضرت رضا علیه السلام و همراهان او با این هیئت مخصوص وارد میدان مقابل منزل شدند، اندكی درب منزل توقف كردند چهار مرتبه گفتند: «الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر علی ما هدانا، الله اكبر علی ما رزقنا من بهیمة الانعام و الحمد لله علی ما أبلانا».

همه همراهان این ذكر را با صدای بلند قرائت كردند.

یاسر گوید: در این هنگام چنان ضجه و شیونی از مردم بلند شد، كه گویا در و دیوار شهر مرو تكان می خورد، و مردم از دیدن آن حضرت هم چنان فریاد برمی آوردند.



[ صفحه 101]



رجال مملكت و بزرگان لشكر چون مشاهده كردند حضرت رضا پابرهنه حركت می كند، آنان نیز از مراكب خود پائین آمده و كفشهای خود را به دور افكندند و پای برهنه به راه خود ادامه دادند.

حضرت رضا علیه السلام هر ده قدم كه حركت می كردند یك بار توقف می كردند و سه مرتبه تكبیر می گفتند، و ما چنان می پنداشتیم كه زمین و آسمان و در و دیوار با وی هم آواز می شوند، و فریاد شیون و ناله از شهر مرو برآمد، جریان امر به مأمون گزارش شد و او از اوضاع و احوال مطلع گردید.

فضل بن سهل ذوالریاستین به مأمون گفت: یا امیرالمؤمنین اگر علی بن موسی الرضا با همین وضع و هیئت خود را به مصلی برساند مردم مفتون و شیفته او می گردند، صلاح در این است كه از وی بخواهی تا از رفتن به مصلی خودداری كند.

مأمون فرستاد و از آن حضرت درخواست كرد به منزل برگردد، امام رضا نیز لباسها و كفش خود را پوشید و سوار شد و به اقامت گاه خود بازگشت.

2- یاسر خادم گوید: هنگامی كه مأمون از خراسان خارج شد و به طرف بغداد حركت كرد، فضل بن سهل را نیز با خود داشت، و ما هم به اتفاق حضرت رضا علیه السلام همراه آنها بودیم.

نامه از حسن بن سهل برای برادرش فضل بن سهل رسید، وی در نامه خود نوشته بود كه من حوادث سال جاری را از نظر علم نجوم مورد بررسی قرار دادم، و دریافتم كه در یكی از ماههای سال جاری حرارت آهن و آتش شما را فراخواهد گرفت.

صلاح در این است كه تو و امیرالمؤمنین و علی بن موسی الرضا همین امروز وارد حمام شوید و حجامت كنید و خون بدست خود بریزید تا از نحوستی كه در انتظار تو هست نجات پیدا كنی.



[ صفحه 102]



فضل بن سهل این موضوع را برای مأمون نوشت و از وی درخواست كرد كه این جریان را از حضرت رضا علیه السلام نیز بپرسد، و اطمینان حاصل كند، مأمون قضیه را از آن حضرت پرسید.

امام رضا علیه السلام برای مأمون نوشت: كه شما و فضل بن سهل فردا وارد حمام نشوید.

مأمون بار دیگر نامه را برای امام علیه السلام فرستاد، و حضرت بار دیگر تأكید كردند كه شما وارد حمام نشوید، من شب گذشته جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله را در خواب دیدم فرمودند: فردا وارد حمام نگردید و نظرم این است كه شما و فضل هم از رفتن به حمام خودداری كنید.

مأمون برای حضرت رضا علیه السلام نوشت: به راستی سخن گفتی و جدت نیز درست فرموده است، من فردا وارد حمام نخواهم شد، و لیكن فضل بن سهل خود داناتر است.

یاسر گفت: هنگامی كه آفتاب غروب كرد و شب همه جا را فراگرفت، حضرت رضا فرمودند: بگوئید به خداوند پناه می بریم از شر و فسادی كه در این شب نازل خواهد شد، و ما نیز این ذكر را ادامه دادیم.

هنگام صبح پس از اینكه امام رضا نماز بامداد را خواندند. فرمودند: پشت بام بروید ببینید چه خبر است.

یاسر گوید: من پشت بام رفتم صدای شیونی شنیدم، مدتی گوش فرادادم مشاهده كردم مأمون از در مخصوصی كه منزل او را به منزل حضرت رضا ارتباط می داد وارد شد و خود را به امام علیه السلام رسانید، و گفت: ای سید من مرگ فضل بن سهل را به تو تسلیت می گویم.



[ صفحه 103]



فضل به سخنان ما توجهی نكرد و داخل حمام شد، گروهی با شمشیرهای برهنه بر او وارد شدند، و او را كشتند و سه نفر از كشندگان او را كه یكی از آنها پسرخاله فضل بن ذی القلمین است بازداشت نموده اند.

راوی گوید: فرماندهان لشكر با افراد تحت نظر خود و هم چنین طرفداران فضل بن سهل درب خانه مأمون اجتماع كردند و فریاد زدند مأمون وی را فریب داده و دستور داده ناگهان بر او بریزند و وی را بكشند، ما اینك آمده ایم انتقام او را از مأمون بگیریم.

این جماعت در نظر داشتند خانه مأمون را آتش بزنند.

مأمون به حضرت رضا علیه السلام گفتند: ای سید من از این مردم بخواه از در خانه من متفرق شوند.

یاسر گفت: ابوالحسن رضا خود سوار شد و به من فرمودند شما هم سوار شوید ما سوار شدیم به اتفاق آن حضرت از منزل خارج شدیم، پس از اینكه در مقابل مردم قرار گرفت خطاب به انبوه جمعیت فرمود: متفرق شوید، یاسر گوید: آن جمعیت بلافاصله متفرق شدند.

3- ابوالصلت هروی گوید: مأمون به حضرت رضا علیه السلام گفت: ای فرزند رسول خدا من علم و دانش و فضل و زهد و ورع و عبادت تو را می دانم و تو را برای خلافت از همگان شایسته تر می دانم.

حضرت رضا سلام الله علیه فرمود: من به عبادت و پرستش پروردگار افتخار می كنم. و با زهد در دنیا امیدوارم خداوند مرا از شرور دنیا نجات دهد، و با ورع و پرهیزكاری و دوری از محرمات امید رستگاری دارم، و با تواضع و فروتنی آرزوی مقام بلند در نزد خداوند را دارم.



[ صفحه 104]



مأمون گفت: من در نظر دارم خود را از خلافت خلع كرده و تو را به جای خود بگذارم.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: اگر این خلافت حق تو است و خداوند آن را برای تو مقرر كرده است، بنابراین جایز نیست خود را از آن خلع كنی و لباسی كه خداوند بر بدن تو پوشانیده از خود دور كنی و در بدن دیگری بپوشانی و اگر چنانچه خلافت حق تو نیست. حق نداری آن را به دیگری واگذار كنی.

مأمون گفت: ای فرزند رسول خدا باید پیشنهاد مرا قبول كنی.

امام رضا علیه السلام فرمود: من با طوع و رغبت قبول نخواهم كرد، مأمون چند روز سخنان خود را تكرار كرد، هنگامی كه مأمون متوجه شد حضرت رضا پیشنهاد خلافت را نمی پذیرد و كاملا مأیوس شد، گفت: پس اكنون ولایت عهدی مرا بپذیر، و مقام خلافت بعد از من به تو تعلق گیرد.

حضرت رضا فرمود: به خداوند سوگند پدرم از پدرانش از امیرالمؤمنین علیهم السلام و او از حضرت رسول صلی الله علیه وآله روایت می كند كه من قبل از تو مسموم و مقتول می گردم و از دنیا می روم، فرشتگان آسمان و زمین بر من گریه خواهند كرد و من در كنار هارون در زمین غربت دفن خواهم شد.

مأمون از شنیدن این سخنان گریه كرد و گفت: یابن رسول الله كدام كس تو را خواهد كشت و تا من زنده هستم هیچ كس قدرت ندارد به تو اسائه ادب كند، و یا زیانی برساند.

امام علیه السلام فرمود: اگر بخواهم می توانم بگویم كدام شخص مرا خواهد كشت.

مأمون گفت: یابن رسول الله تو با این سخنان می خواهی شانه از زیر بار



[ صفحه 105]



مسئولیت خالی كنی و پیشنهاد مرا نپذیری، تا مردم بگویند علی بن موسی زاهد است و طالب دنیا و مقام آن نیست؟!!

حضرت رضا علیه السلام فرمود: به خداوند سوگند از هنگامی كه خداوند مرا آفریده است دروغ نگفته ام، و من برای رسیدن به دنیا در دنیا زهد نورزیده ام، و من می دانم تو از این پیشنهاد چه نظری داری.

مأمون گفت: چه نظری دارم، حضرت فرمود: آیا امان دارم حقیقت را بگویم و نیتت را فاش كنم، مأمون گفت: هر چه می خواهی بگو من تو را امان دادم.

امام رضا علیه السلام فرمود: مقصودت این است كه مردم بگویند علی بن موسی در دنیا به حقیقت زهدی نداشته بلكه چون دنیا از وی روگردان بوده او هم خود را زاهد نشان می داده است، و اینك مشاهده می كنید چگونه ولایت عهدی را پذیرفته و می خواهد راه وصول به خلافت را برای خود هموار سازد.

مأمون در خشم شد و گفت تو با این سخنان مرا همواره ناراحت می كنی، و اگر پیشنهاد مرا نپذیری گردنت را خواهم زد.

حضرت رضا (ع) فرمود: خداوند مرا نهی كرده تا خود را در مهلكه و خطر اندازم، و اگر چنین است هر كاری می خواهی انجام بده، و من این پیشنهاد را قبول می كنم مشروط بر اینكه در عزل و نصب امراء و حكام دخالتی نداشته باشم و قانونی را نقض نكرده و سنتی را از بین نبرم و همواره به عنوان مشاور باشم.

مأمون راضی شد و آن حضرت را به عنوان ولایتعهدی برگزید در صورتی كه امام از این جریان كراهت داشت.

4- محمد بن عرفه گوید: به حضرت رضا (ع) عرض كردم: یابن رسول الله چه چیز تو را واداشت كه ولایتعهدی مأمون را قبول كنی. فرمود: چه چیز جدم را



[ صفحه 106]



واداشت تا در شورائی كه عمر تشكیل داده بود شركت كند؟

5- عبدالسلام بن صلاح هروی گوید: به خداوند سوگند علی بن موسی الرضا علیهماالسلام با میل و رغبت قبول ولایتعهدی نكرد، و او را با جبر و اكراه از مدینه بیرون كردند و از طریق بصره و فارس به مرو بردند.

6- موسی بن سلمه گوید: با محمد بن جعفر در خراسان بودیم، شنیدم فضل بن سهل ذوالریاستین در یكی از روزها كه از منزل مأمون خارج می شد می گفت: من امروز چیز شگفتی به نظرم رسید، از من بپرسید چه دیدم؟

گفتند بگو چه دیدی؟

گفت: دیدم امیرالمؤمنین به علی بن موسی الرضا می گفت: تصمیم دارم امارت مسلمین را در اختیار تو بگذارم، و اختیارات خود را به تو تفویض كنم، و دیدم علی بن موسی پیشنهاد او را قبول نمی كرد و می گفت تو را به خدا دست از من بدار و من طاقت و قوت این كار را ندارم، چطور این خلافت ضایع شده و به جائی رسیده كه به همدیگر تعارف می كنند.

7- هارون فروی گوید: هنگامی كه بیعت مأمون به حضرت رضا (ع) به عنوان ولایتعهدی به مدینه رسید، عبدالجبار بن سعید مساحقی برای مردم خطبه خواند و در ضمن خطبه گفت: آیا می دانید ولیعهد شما كیست؟ گفتند: نمی دانیم.

گفت: علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام بعنوان ولایتعهدی انتخاب شد و سپس گفت:



سبعة آباءهم ماهم؟

هم خیر من یشرب صوب الغمام



8- ابراهیم بن عباس گوید: هنگامی كه مأمون برای حضرت رضا (ع) بیعت



[ صفحه 107]



گرفت، امام رضا به او گفت: نصیحت و راهنمائی و ارشاد تو بر من واجب است، و مكر و خیانت و غش برای مؤمن جایز و روا نیست، عموم مردم از این عمل تو راضی نیستند، و خواص یاران تو از كارهائی كه در مورد فضل بن سهل انجام داده ای رضایت ندارند، نظر من این است كه ما را از دستگاه خود دور كنی تا كارهای تو بر وفق مرادت پیش رود.

ابراهیم گوید: به خداوند سوگند همین نصیحت و اندرز موجب شهادت آن جناب شد.

9- ابن عبدون از پدرش روایت می كند: هنگامی كه مأمون با حضرت رضا (ع) بیعت كرد، او را در كنار خود نشانید، عباس خطیب برخواست و خطبه خواند و بسیار فصیح و نیكو سخن گفت، و در پایان سخنان خود این بیت را انشاد كرد:



لابد للناس من شمس و من قمر

فانت شمس و هذا ذلك القمر



10- محمد بن اسحاق گوید: چون بیعت امام رضا (ع) انجام گرفت، مردم پیرامون آن جناب اجتماع كردند و تبریك گفتند، حضرت رضا به آن جماعت اشاره كردند سكوت كنید، پس از اینكه مردم سكوت كردند و همه در جای خود آرام گرفتند فرمود:

به نام خداوند بخشنده مهربان، ستایش مخصوص خداوندی است كه هر چه اراده فرماید انجام می دهد، كسی نمی تواند از فرمان او سرپیچی كند، و حكم او را رد نماید، خداوندی كه خیانت دیدگان را مشاهده می كند، و اسرار دلها را می داند، رحمت پروردگار و تحیات خداوند بر محمد و آل پاك و پاكیزه او باد.

من كه علی بن موسی بن جعفر هستم می گویم: امیرالمؤمنین مأمون كه خداوند او را به رستگاری توفیق دهد، و به راه خیر و سعادت ارشاد فرماید حقوق ما را كه دیگران



[ صفحه 108]



نشناخته بودند شناخت، پیوندهای خویشاوندی را كه دیگران قطع كرده بودند بار دیگر به هم پیوست، و افرادی را كه از ترس جان ناراحت بودند در امن و آسایش قرار داد، بلكه آنان را زنده ساخت در حالی كه تلف شده بودند، و گروهی را كه فقیر شده بودند بی نیاز نمود.

مأمون این كارها را برای طلب خشنودی خداوند انجام داد، و از خداوند پاداش می خواهد، و پروردگار جزا و پاداش شاكرین را می دهد و اجر نیكوكاران را از بین نمی برد، وی ولایتعهدی و خلافت را در اختیار من قرار داده كه اگر پس از وی زنده باشم خلافت و امارت حق من خواهد بود.

هر آن كسی كه پیمانها را از هم متلاشی كند و رشته های محبت و مودت و پیوندها را از هم بگسلد احترامات خود را از بین برده و حقوق خود را كه بر گردن دیگران داشته ضایع كرده است.

هر كسی كه بر امام خود ستم روا بدارد، و احترام اسلام را از بین ببرد، خودبخود موقعیت های اجتماعی خویشتن را در معرض هلاكت قرار داده است، گذشته ها بر همین منوال بوده و مسلمانان احترام امام خود را نگهداشته و عهد و پیمان های خود را نقض نمی كردند.

و اگر چنانچه از امام گاهی لغزشی سر بزند باید صبر داشته باشند، و اگر ضرری از او برای آنها پدید آمد اعتراضی به او نداشته باشند.

زیرا اگر صبر و شكیبائی نباشد و برای اندك لغزشی با امام مخالفت گردد در جامعه مسلمین پراكندگی و دودستگی پدید خواهد آمد، و رشته های مودت در بین مسلمانان گسسته و یا پاره می گردد، هنوز ریشه های عصر جاهلیت از بین نرفته، و منافقین در انتظار فرصت هستند و مترصدند كه نقطه ضعفی بدست آورند و بر جامعه



[ صفحه 109]



اسلامی حمله آورند.

من نمی دانم بعد از این بر سر من و شما چه خواهد آمد فرمان در دست خداوند است و او است كه به حق حكم می كند و بین حق و باطل را با بهترین وجهی از هم جدا می سازد.

11- حسن بن جهم گوید: از پدرم شنیدم می گفت: هنگامی كه مأمون با حضرت رضا (ع) به عنوان ولایتعهدی بیعت كرد بالای منبر قرار گرفت و گفت: ای مردم شما با علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام بیعت كردید، به خداوند سوگند اگر این نامها بر افراد كر خوانده شود گوش آنان شنوا خواهد شد و به اذن خداوند بهبودی حاصل خواهد كرد.

12- عبیدالله بن عبدالله بن طاهر گوید: فضل بن سهل مأمون را وادار كرد تا برای تقرب به خداوند متعال و صله رحم با علی بن موسی الرضا بیعت كند و او را به عنوان ولایتعهدی انتخاب نماید، تا بدین وسیله گناه پدرش رشید را كه درباره ی پدرش مرتكب شده بود بزداید.

مأمون رجاء بن ابی الضحاك و یاسر خادم را به حجاز فرستاد تا محمد بن جعفر و علی بن موسی الرضا را از مدینه به خراسان بیاورند و این قضیه در سال دویست هجری اتفاق افتاد.

هنگامی كه علی بن موسی به مرو رسید، مأمون او را به عنوان ولایتعهدی برگزید و حقوق یكساله لشكریان را پرداخت، و موضوع ولیعهدی او را به همه اطراف و اكناف نوشت، و او را به «رضا» نامگذاری كرد.

مأمون امر كرد نام علی بن موسی را در درهم و دینار سكه زدند، و مردم لباس



[ صفحه 110]



سیاه را ترك گفته و جامه ی سبز بپوشند. وی دختر خود ام حبیب را به حضرت رضا و دختر دیگرش را به فرزندش محمد بن علی تزویج كرد.

مأمون پوران دختر حسن بن سهل را توسط فضل بن سهل تزویج كرد.

تمام این امور در یك روز انجام گرفت، و مأمون نمی خواست بیعت او با حضرت رضا سرانجامی بگیرد، و آن جناب بعد از او به عنوان خلافت جای او قرار گیرد.

صولی گوید: این حدیث از چند جهت مورد قبول است و من صحت آن را تصدیق می كنم، و عون بن محمد نیز این حدیث را از فضل بن سهل نوبختی و هم چنین از برادرش نقل كرده است.

صولی گوید: هنگامی كه مأمون بیعت با علی بن موسی را انجام داد، گفتم: من اكنون باطن مأمون را آزمایش می كنم تا بدانم وی از این موضوع تا چه اندازه راضی است، آیا واقعا او می خواهد بیعت به آخر برسد و علی بن موسی به خلافت برسد، و یا تظاهر و فریب كاری دارد.

صولی نامه ای برای مأمون نوشت و به وسیله یكی از نزدیكان مأمون كه با صولی ارتباط نزدیك داشت و همواره از اسرار مأمون وی را مطلع می داشت برای او فرستاد.

صولی در نامه خود به مأمون نوشت كه: ساعت و روزی كه فضل بن سهل برای اخذ بیعت انتخاب كرده از نظر علم نجوم چندان مبارك نیست، و ممكن است این ساعت برای علی بن موسی عواقب خوشی نداشته باشد، و من لازم دانستم كه امیرالمؤمنین از این موضوع مطلع باشند.



[ صفحه 111]



مأمون در جواب صولی نوشت: هرگاه نامه مرا خواندی آن را به من برگردان، به جان خودت باید این نامه را به كسی نشان ندهی، و نباید فضل بن سهل از نظر خود برگردد، و اگر چنانچه وی از نظر خود عدول كرد معلوم می گردد تو او را از این موضوع بازداشته ای و گناه متوجه تو خواهد شد، و تو را عقوبت خواهم كرد.

صولی گوید: دنیا در نظرم تنگ شد و آرزو كردم كاش این نامه را برای او نمی نوشتم، بعد از این جریان دریافتم كه فضل بن سهل از موضوع مطلع شده و تصمیم گرفته است ساعت و روز معین را تغییر دهد، فضل از علم نجوم و ستاره شناسی اطلاع فوق العاده ای داشت.

صولی گوید: من از این تصمیم فضل ناراحت شدم و به جان خود از مأمون ترسیدم: سوار شدم و نزد فضل بن سهل رفتم، و گفتم: می دانی كه در آسمان ستاره ای مبارك تر از مشتری نیست؟

گفت چنین است كه می گوئی.

گفتم پس از تصمیم خود منصرف نشوید، او هم از عقیده خود برنگشت و بیعت همان طور كه مأمون در نظر داشت انجام گرفت و از ترس او نتوانستیم وقت آن را تغییر دهیم.

13- ابراهیم بن هاشم گوید: یاسر خادم هنگامی كه با مأمون از خراسان برگشت تمام اخبار حضرت رضا علیه السلام را با مأمون از آغاز ورود به خراسان تا هنگام شهادت برایم نقل كرد.

14- ریان بن صلت و محمد بن عرفه و صلاح بن سعید راشدی كه همه



[ صفحه 112]



حاملان اخبار حضرت رضا علیه السلام بودند گفتند: پس از اینكه امین كشته شد و مأمون بر اوضاع و احوال مسلط شد برای حضرت رضا نوشت و او را به خراسان فراخواند.

امام رضا علیه السلام به عللی پیشنهاد او را نپذیرفت، مأمون با اصرار و لجاجت دعوت خود را تكرار می كرد، پس از اینكه امام متوجه شد مأمون دست از او برنمی دارد از مدینه منوره بیرون شد، و در این هنگام فرزندش ابوجعفر جواد هفت سال داشت.

مأمون برای آن جناب نوشت از طریق كوفه و قم مسافرت نكند و از طریق بصره و اهواز و فارس به مرو بیاید.

هنگامی كه امام علیه السلام وارد مرو شد مأمون گفت: باید خلافت را قبول كنی، حضرت رضا علیه السلام از پذیرفتن خلافت خودداری كرد، و در این موضوع میان آنان گفت وگوهائی شد.

و این مباحثات و مذاكرات مدت دو ماه طول كشید از مأمون اصرار و از امام رضا انكار بود، پس از اینكه خلافت مورد پذیرش واقع نشد پیشنهاد پذیرش ولایت عهدی را نمود و حضرت با شروطی پذیرفت.

راویان گویند: علی بن موسی نوشت: من ولیعهدی را می پذیرم مشروط بر اینكه امر و نهیی نداشته باشم و قانونی را تغییر نداده و در امور قضائی مشاركت نكنم.

مأمون درخواست های آن جناب را پذیرفت، و سپس والیان و قاضیان و فرماندهان لشكر و گارد مخصوص او و همچنین فرزندان و اولاد عباس با آن حضرت



[ صفحه 113]



بیعت كردند.

گروهی از رجال حكومت در این مورد با مأمون مخالفت كردند، و مأمون با دادن اموال زیاد آنها را راضی كرد و فقط سه نفر از فرماندهان لشكر از مخالفت خود دست برنداشتند، و آنان عبارت بودند از:

عیسی جلودی، و علی بن ابی عمران. و ابویونس. این سه نفر با حضرت رضا علیه السلام بیعت نكردند و مأمون آنها را حبس كرد.

هنگامی كه بیعت امام رضا علیه السلام پایان پذیرفت، مأمون این موضوع را به همه شهرها و ولایات اطلاع داد، و نام آن جناب را در درهم و دینار سكه زد، و در منابر به نام او خطبه خواندند، و مأمون اموال زیادی را بین مردم انفاق كرد.

در یكی از اعیاد مأمون دنبال حضرت رضا علیه السلام فرستاد و از آن حضرت درخواست كرد سوار شود و به مصلی برود و برای مردم نماز عید بخواند تا دلهای مردم از موضوع ولایتعهدی آن جناب اطمینان حاصل كند و فضل و كمال و علم و دانش او بر همگان مسلم شود.

امام رضا علیه السلام در جواب مأمون فرمود من با تو پیمان بستم كه در هیچ امری از امور شركت نكنم.

مأمون گفت: مقصودم از این پیشنهاد این است، كه دل مردم و لشكریان و سربازان مخصوصم مطمئن شود و آنها مقام و موقعیت تو را درك كنند، و فضیلتی را كه خداوند به تو عطاء كرده است بشناسند.

مأمون همواره سخن خود را تكرار می كرد و در قبول پیشنهادش اصرار می ورزید.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: اگر از این موضوع درنگذری نماز



[ صفحه 114]



عید را مانند جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و جدم امیرالمؤمنین انجام خواهم داد.

مأمون گفت: هر طور كه نظر داری انجام بده و به هر طریقی كه دوست داری به طرف مصلی حركت كن، وی دستور داد تا فرماندهان لشگر و رجال دولت و اركان مملكت و طبقات مختلف مردم هنگام صبح در خانه حضرت رضا علیه السلام اجتماع كنند.

مردم مرو سر راه هائی كه به مصلی می رسید و همچنین پشت بام ها جمع شدند و منتظر قدم امام علیه السلام بودند.

هنگام طلوع آفتاب حضرت رضا ابتداء غسل كرده، و عمامه سفیدی بر سر گذاردند، یك طرف آن را روی سینه و طرف دیگرش را پشت سر انداختند و دامن پیراهن و جامه خود را تا زانو بالا زدند، و به همه كارگزاران و خدمت كاران خود دستور دادند مانند او رفتار كنند، و عصائی در دست گرفته از منزل بیرون شدند.

راوی گوید: ما همراه آن حضرت از منزل بیرون شدیم، هنگامی كه از در خارج شد سر خود را به طرف آسمان بلند كرد و چهار تكبیر گفت.

چنان به نظر رسید كه آسمان و در و دیوارها با آن سخن می گویند، فرماندهان لشكر و رجال كشور هر یك در جای خود قرار گرفته و با لباسهای جنگی و ساز و برگ خود حاضر شده بودند، و همه آنها بهترین لباسهای خود را پوشیده و با نیكوترین هیئتی در جای خود قرار داشتند.

پس از اینكه با این هیئت صورت در مقابل مردم قرار گرفتیم، حضرت رضا (ع) اندكی توقف كردند و فرمودند: الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر علی ما هدانا، الله اكبر علی ما رزقنا من بهیمة الانعام، و الحمدلله علی ما ابلانا.

امام (ع) هنگامی كه این دعا را می خواندند صدای خود را بلند می كردند.



[ صفحه 115]



در این هنگام فریاد ناله و شیون از شهر مرو بلند شد و زنان و مردان گریه می كردند حضرت رضا دعای مذكور را سه بار قرائت كردند.

چون چشم رجال لشكری و كشوری به امام رضا افتاد از مراكب خود پیاده شده و كفش های خود را به دور انداختند و با پای برهنه به حركت خود ادامه دادند.

مردمان مرو هنگام دیدن این جریان به گریه افتادند، حضرت رضا (ع) به سیر خود به طرف مصلی ادامه دادند، در هر ده قدم یك بار توقف می كردند و چهار مرتبه تكبیر می گفتند و چنان می نمود كه در و دیوار با آن حضرت همزبان هستند.

مأمون از اوضاع و احوال مطلع شد و دانست كه حضرت رضا در چه موقعیت بزرگ قرار گرفته است.

فضل بن سهل گفت: یا امیرالمؤمنین اگر علی بن موسی با این هیئت به مصلی برسد، مردم مفتون او می شوند، صلاح شما در این است كه از وی درخواست كنی تا بازگردد.

مأمون فرستاد و حضرت رضا را از بین راه بازگرداندند و امام رضا (ع) كفش و لباس خود را پوشیدند و مراجعت كردند.

15- ریان بن الصلت گوید: اكثر مردم و رجال لشكر مأمون عقیده داشتند كه فضل بن سهل مأمون را وادار كرد تا حضرت رضا (ع) را به عنوان ولیعهدی انتخاب كند.

مأمون از این شایعه مطلع شد و مرا در نیمه شبی احضار كرد هنگامی كه نزد او حاضر شدم گفت: ای ریان شنیده ام كه مردم می گویند: بیعت علی بن موسی از نقشه های فضل بن سهل بوده است، گفتم: مردم چنین می گویند.

مأمون گفت: چه می گویی ای ریان، آیا كسی جرأت و جسارت این را دارد



[ صفحه 116]



كه در نزد خلیفه فرزند خلیفه حاضر شود و به او پیشنهاد كند كه دست از خلافت بردارد و آن را به دیگری واگذار كند، آیا عقلی این را باور می كند؟

گفتم: نه به خداوند سوگند، كسی این جرأت را ندارد.

مأمون گفت: نه به خداوند سوگند این طور نیست كه مردم می گویند، من اینك علت آن را برای شما بیان می كنم، هنگامی كه برادرم محمد برایم نوشت تا از خراسان حركت كنم و به بغداد بروم، من از این پیشنهاد خودداری كردم و به بغداد نرفتم.

برادرم علی بن عیسی بن ماهان را با لشكری به طرف خراسان فرستاد و او را فرمان داد مرا مقید ساخته و پالهنگ در گردنم گذارد.

من از این موضوع مطلع شدم، هرثمة بن اعین را به طرف سیستان و كرمان فرستادم، او را بر آن نواحی امارت دادم، هرثمه برخلاف من عمل كردو آن نواحی را درهم شورانید، صاحب تخت خروج كرد و بر اطراف بلاد خراسان مستولی شد.

تمام این حوادث در یك هفته انجام گرفت، و من دیگر نیروئی نداشتم كه با این حوادث مقابله كنم، و نمی دانستم در این مورد چه اقدامی بكنم، و از كجا نیرو تهیه كنم.

از طرف دیگر مشاهده كردم فرماندهان لشكرم همه را ترس و وحشت فراگرفته و قدرت جنگیدن از آنها سلب شده است، در نظر گرفتم به پادشاه كابل ملحق شوم، فكر كردم پادشاه كابل كافر است و ممكن است برادرم به او اموالی بدهد و او هم مرا دستگیر كرده تحویل او بنماید، و من در تنگنا گیر كرده و نمی دانستم از كجا چاره جوئی كنم.



[ صفحه 117]



تصمیم گرفتم كه از گناهان خود توبه كنم و در خانه خدا بروم، و از پروردگار در مشكلات یاری بجویم، و به او پناه ببرم، دستور دادم یكی از اطاقها را پاك كردند پس از اینكه غسل كرده دو جامه سفید را پوشیدم، و چهار ركعت نماز گذاردم و آیاتی از قرآن مجید را قرائت كردم. و به خداوند پناه بردم. سپس با خود عهد بستم و با نیتی پاك با خداوند پیمان نهادم كه اگر بر برادرم پیروز گردم و خلافت بدست من برسد، او را در محل خود قرار دهم.

اینك خداوند مرا پیروز كرد و خلافت در اختیار من گذاشته شد، من هم به عهد و پیمان خود عمل كرده و خلافت را در جای خود گذاشته و به صاحبش برگردانده ام.

بعد از این پیمان دلم قوی شد و طاهر را به طرف علی بن عیسی بن ماهان فرستادم و كار او همانطور كه معلوم است انجام گرفت، و هرثمة بن اعین را بسوی رافع فرستادم بر وی پیروز شد و رافع را كشت، و صاحب تخت را با دادن مال از خود راضی كردم.

از آن روز هم چنان كارم بالا گرفت و نیرومند شدم، برادرم از بین رفت و خلافت در اختیار من قرار گرفت، و چون خداوند به عهد خود وفا كرد من هم تصمیم گرفتم به عهد و پیمان خود وفا كنم، من امروز كسی را شایسته تر و سزاوارتر از ابوالحسن علی بن موسی الرضا برای خلافت نمی بینم، و اینك خلافت را به او واگذار كردم، و او قبول نكرد همان طور كه تو می دانی، این است سبب و علت انتخاب او.

گوید: گفتم: خداوند امیرالمؤمنین را توفیق دهد.

مأمون گفت: ای ریان فردا هنگامی كه مردم اجتماع كردند، در میان فرماندهان و رجال كشور بنشین و از فضائل و مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام



[ صفحه 118]



برای آنها سخن بگو.

ریان گفت: یا امیرالمؤمنین بهترین حدیث در این مورد را از تو شنیده ام، مأمون گفت: سبحان الله من كسی را ندیدم كه مرا در این مورد كمك كند، تصمیم گرفته ام اهل قم را به رازداری خود انتخاب كنم.

ریان گوید: گفتم: یا امیرالمؤمنین من در این مورد فقط اخباری را كه از تو شنیده ام نقل می كنم، گفت: مانعی ندارد نقل كنید.

روز بعد در میان رجال و بزرگان قرار گرفتم و گفتم: حدیث كرد مرا امیرالمؤمنین مأمون، از پدرش و او از پدرانش كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: من كنت مولاه فهذا علی مولاه، و نیز فرمود: علی منی بمنزلة هارون من موسی، و بعضی اخبار را به همدیگر داخل می كردم و حدیث خیبر را با سایر اخبار مشهوره خواندم. عبدالله بن مالك خزاعی گفت: خداوند علی را رحمت كند او مردی صالح بود، مأمون یكی از غلامانش را فرستاده بود تا سخنان ما را بشنود و به مأمون برساند.

ریان گوید: مأمون دنبال من فرستاد و من نزد او رفتم، هنگامی كه مرا دید گفت: ای ریان اخبار را نیكو حفظ كرده ای، سپس گفت: می دانی این یهودی عبدالله بن مالك درباره ی علی (ع) چه گفت، به خداوند سوگند او را خواهم كشت.

16- هشام بن ابراهیم راشدی همدانی یكی از خواص حضرت رضا علیه السلام بود، وی مردی دانشمند و ادیب و عاقل بود، كارهای حضرت رضا علیه السلام بدست او انجام می گرفت، و اموال از بلاد مختلف برای او می رسید.

بعد از اینكه امام رضا را از مدینه به خراسان بردند، وی امام علیه السلام را ترك گفت، و از خواص و یاران فضل بن سهل شد.

هشام بن ابراهیم اخبار داخلی امام رضا را برای مأمون و فضل بن سهل می فرستاد و از این جهت نزد آنها مقرب شد، و آن دو نفر از همه اخبار داخل خانه آن جناب



[ صفحه 119]



مطلع می شدند.

مأمون هشام بن ابراهیم را به پیشكاری امام علیه السلام انتخاب كرد، و او مانع می شد از اینكه افراد بتوانند با حضرت رضا ملاقات كنند، و فقط افرادی را كه دوست داشت اجازه ملاقات می داد، و دوستان امام نمی توانستند خود را به او برسانند.

هر سخنی كه در خانه امام رضا گفته می شد هشام آن را به مأمون و فضل گزارش می كرد، مأمون فرزندش عباس را در نزد هشام گذاشته بود تا وی را علم و دانش بیاموزد، و از این جهت او را هشام عباسی هم می گفتند.

راوی گوید: فضل بن سهل چون دید مأمون علی بن موسی را بر وی ترجیح و برتری می دهد، عداوت آن جناب را در دل گرفت.

نخستین عداوتی كه از فضل بن سهل نسبت به حضرت رضا علیه السلام ظاهر شد این بود كه مأمون و یكی از دخترعمویش یكدیگر را دوست داشتند، دخترعموی مأمون در اطاقش را به طرف مجلس مأمون باز می كرد، وی از علاقه مندان امام رضا هم بود و همواره از فضل بن سهل بدگوئی می كرد.

هنگامی كه فضل شنید كه دخترعموی مأمون در اتاق خود را به طرف مجلس باز می كند به مأمون گفت: نباید در اتاق زنها به طرف مجلس باز باشد.

مأمون دستور داد آن درب را بستند، معمول چنین بود كه یك روز حضرت رضا نزد مأمون می آمد، و یك روز مأمون نزد آن جناب می رفت، در یكی از روزها كه حضرت رضا نزد مأمون آمده بود، مشاهده كرد كه درب بسته است. فرمود: چرا این در بسته است؟ مأمون گفت: فضل بن سهل صلاح ندید درب اطاق زنها به طرف مجلس ما باز باشد.

حضرت رضا در این هنگام كلمه استرجاع بر زبان جاری كردند و فرمودند:



[ صفحه 120]



به فضل چه مربوط است كه در كارهای خصوصی تو دخالت كند و در امور خانوادگی تو اظهارنظر نماید، فرمود: اینك درب را باز كنید و به سخن های فضل توجهی نداشته باشید، مأمون امر كرد بار دیگر آن درب را باز كردند.

فضل هنگامی كه این خبر را شنید بسیار اندوهگین شد.

17- شیخ صدوق - رضوان الله علیه - گوید: در یكی از كتاب ها نسخه كتاب «حباء و شرط» حضرت رضا علیه السلام را درباره ی فضل بن سهل و برادرش حسن به كارگذاران صادر شده است دیدم، و من این كتاب را از هیچ كس روایت نمی كنم و طریق آن به حضرت را در سلسله اخبار مشاهده نكردم، متن این نامه چنین است:

اما بعد: ستایش مخصوص خداوندی است كه كائنات را ایجاد كرد، خدای بلند جایگاه كه بر همه چیز قدرت دارد و بر همگان غالب است، پروردگاری كه مراقب بندگان خود بوده و آنها را روزی می دهد، تمام اشیاء در نزد او سر نیاز فرود آورده و همه در برابر عزت او خوار و ناتوان هستند، و در مقابل نیروی لایزال او تسلیم گردیده اند.

خداوندی كه همه كائنات در تحت سلطنت او قرار گرفته و سر تعظیم و تواضع فرود آورده اند. پروردگاری كه علم و دانش او به همه احاطه پیدا كرده و شمارش همه اشیاء را می داند، و هیچ بزرگ و كوچكی از نظر او پنهان نیست.

دیده ی بینندگان او را درنیابد، و تعریف كنندگان نمی توانند او را وصف كنند، عالم ارواح و اجسام در اختیار اوست و مثل اعلی در آسمان و زمین است و خداوند قادر و دانا و غالب می باشد.



[ صفحه 121]



ستایش مخصوص خداوندی است كه شریعت مقدس اسلام را دین خود قرار داد، و او را بزرگ شمرد و بر همه ادیان برتری داد، و او را دینی پایدار و ثابت مقرر ساخت و جز دین اسلام دین دیگری را قبول نمی كند.

اسلام همان صراط مستقیم است كه هر كسی در آن پای نهاد گمراه نمی گردد، و هر كس از آن منحرف شد راه وصول به حق را پیدا نمی كند.

در شریعت اسلام روشنائی و چراغ هدایت نهاده، و اسلام را شفاء درماندگان و برهان گمراهان قرار داد و بیان هر چیزی را در دین مقدس اسلام گذاشته است، خداوند یكی از فرشتگان برگزیده اش را به یكی از بندگان مخصوصش مبعوث كرد و او را به رسالت برگزید، و این انتخاب پیامبر در تمام زمان ها و در میان همه امت ها انجام گرفت.

سرانجام خداوند رسالت خود را در اختیار محمد مصطفی صلی الله علیه و آله گذاشت، و با رسالت آن جناب دفتر پیامبران ختم شد و آثار انبیاء با بعثت آن حضرت تكمیل گردید، خداوند او را برای مردمان جهان وسیله ی رحمت قرار داد. حضرت رسول اهل ایمان و تصدیق كنندگان به رسالت خود را به بهشت و رسیدن به جوار حق را مژده داد و كفار و مكذبین را به عذاب و دخول در دوزخ ترسانید.

خداوند متعال بوسیله ی آن حضرت حجت خود را بر مردم تمام كرد، پس از این راه بهشت از دوزخ تمیز داده شد و ثواب و عقاب روشن گردید، و خداوند به همه چیز دانا و شنواست.

ستایش مخصوص خداوندی است كه به اهل بیت آن حضرت مواریث نبوت را عطا كرد و به آنان علم و دانش و حكمت بخشید، و امامت و خلافت را در خانه آنها قرار داد، و ولایت آنان را بر همه مسلمانان واجب گردانید و مقام و منزلت آنان را



[ صفحه 122]



بازگو كرد.

پروردگار متعال به رسول خود امر كرد تا از مردم محبت و مودت اهل بیت را مسألت كند، و فرمود: «قل لا أسألكم علیه اجرا الا المودة فی القربی» و خداوند در قرآن مجید اهل بیت را وصف كرده و فرموده من پلیدی ها را از شما رفع كرده و شما را پاك و پاكیزه قرار دادم و فرمود: «انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس أهل البیت و یطهركم تطهیرا».

همانا مأمون به رسول خدا نیكی كرد و اهل بیت او را مورد احترام و تكریم قرار داد، دوستی خود را بار دیگر با آنها برقرار كرد، و آنان را از پراكندگی و دربدری نجات داد، شكافی كه بین اهل بیت مأمون و پدرانش پیدا شده بود پر كرد، و نفاق و شقاق و كینه و حسد را مبدل به وحدت و انفاق نمود، محبت و دوستی و رفت و آمد جای گزین تفرقه و دشمنی شد و بار دیگر ارتباط برقرار گردید.

اینك از بركت و یمن این بیعت بار دیگر ارحام قطع شده به یكدیگر پیوستند و وحدت آنها عملی گردید، و سخن آنها متحد شد، و نظریات و امیال آنان با هم مربوط شد.

مأمون مراعات حقوق اهل بیت را كرد و مواریث را در جای خود صرف نمود، و نیكی نیكوكاران را پاداش داد، و گرفتاری گرفتاران را محفوظ نگهداشت و مردم را به خاطر دین به خود نزدیك و یا دور ساخت.

مأمون كسانی را كه در مساعی جمیله اقدام كرده بودند فضیلت و برتری داد و آنان را بر دیگران مقدم داشت و بر مقام و منزلت آنها افزود و به خود نزدیك گردانید و از این افراد ذوالریاستین فضل بن سهل بود، مأمون او را كمك كار و مساعد خود یافت و دید او حقوقش را مراعات می كند و اوضاع و احوال او را بر وفق



[ صفحه 123]



مراد اداره می نماید و كارگذاران را نیكو مراقبت داشته است.

فضل بن سهل فرمانده سواران مأمون، و نقشه كش میدان های جنگ، و گرداننده امور رعیت و ملت بوده است، فضل مردم را به طرف مأمون دعوت كرد و كسانی را كه دعوت او را پذیرفتند پاداش داده و افرادی را كه از وی عدول كردند بدور انداخت.

فضل از مأمون یاری كرد و مرض دلها و دردهای نهانی را مداوا نمود.

وی از تهیدستی هرگز خود را از كارها كنار نكشید، و بدون داشتن كمك هدفهای خود را دنبال كرد و با بصیرت و نیتی كه داشت عمل نمود.

هنگامی كه همه از اوضاع و احوال واهمه داشتند، و فریاد مخالفت و دشمنی از هر طرف بلند بود، و مخالفین و معاندین از هر طرف سر بلند كرده و محیط را تیره و تار ساخته بودند، فضل بن سهل با همه سختیها دست از مأمون برنداشت و در راه او جان فشانی كرد و خلافت را برای او تثبیت نمود.

فضل بن سهل تیرهای ضلالت را درهم شكست و شمشیرهای بران را كند ساخت، و ناخن های مخالفین را بشكست و قطع نمود، و شوكت و قدرت دشمنان مأمون را برطرف ساخت و آنان را مانند ملحدین بر زمین كوبید.

كسانی كه با مأمون نقض عهد كرده و فرمان او را نقض نموده و او را سبك شمرده و از خشم و غضب او خود را در امان داشته بودند مورد مؤاخذه قرار داد و همه آنها را مجازات كرد.

فضل بن سهل علاوه بر این كارها با مشركین و كفار نیز به محاربه و جهاد كرده و حدود و ثغور مسلمین را حفظ نموده است.

ذوالریاستین حقوق مأمون را حفظ كرده و همواره در اجرای فرمان های او



[ صفحه 124]



قیام داشته است، و در راه او از ریختن خون خود دریغ نورزیده است، و برادرش حسن بن سهل نیز سیاستش پسندیده و روشش نیكو بوده است.

مأمون فضل بن سهل را در برابر اعمالش پاداش نیكو داد، و اموال زیادی به او بخشید، و لیكن همه این اموال و جواهر كفاف خرج او را نمی دهد، و درخور مقام او نیست، فضل بن سهل بواسطه علو همتش از دست زدن به مال و منال دنیا خودداری می كرد و دنیا را كوچك می شمرد و به آخرت رغبت نشان می داد.

از این رو، ما و مأمون به او علاقه مند شدیم و موقعیت وی در نزد ما افزایش پیدا كرده زیرا فضل همواره در راه دین كوشش می كرد و در جهاد با مشركین جدیت نشان می داد، و با قدرت و تسلط تمام امور مملكت را اداره می نمود.

تدبیر او در اصلاح امور و نیت درست وی و پاكی طینت و طرفداری و مساعدت او از حق، و تقوی و نیكوكاری فضل بن سهل واضح و روشن است.

امیرالمؤمنین مأمون به فضل اعتماد كرد و ما هم به او اعتماد می كنیم، چون شایستگی او در امور دین و دنیا بر ما مسلم گردید، درخواست او را اجابت كردیم و كتاب «حباء و شرط» را برای او نوشتیم، ما خداوند را در این مورد گواه گرفتیم و كسانی كه از اهل بیت ما در مجلس حاضر بودند، و هم چنین فرماندهان لشكر و رجال كشور و دوستان، و قاضیان و فقهاء و خواص امت و همه مردم را بر این مطلب شاهد آوردم.

مأمون دستور داد این نامه را به همه بلاد و ولایات بفرستند، و در همه جا منتشر كنند، و در منابر خوانده شود تا همگان از مفاد این كتاب اطلاع پیدا كنند.

مأمون از من پرسید تا این نامه را بنویسم، و معانی آن را برای مردم توضیح دهم و این نامه در سه باب نوشته شد.

باب اول در بیان آثار و افعال فضل بن سهل است كه به خاطر انجام آن كارها



[ صفحه 125]



حق او بر ما و همه مسلمین واجب شده است.

باب دوم در بیان مقام و موقعیت اجتماعی اوست، كارهائی كه وی تاكنون انجام داده و تصمیماتی كه اتخاذ كرده مورد رضایت می باشد و اشكالی بر او وارد نیست و اگر كارهائی انجام نداده و یا صلاح ندانسته بعضی امور را انجام دهد بر وی ایرادی نیست.

فضل بن سهل و برادرش حسن حق دارند هركسی نسبت به آنها و ما ظلمی و ستمی روا دارد از او انتقام بگیرند، تا كسی در تعدی به آنها طمع نورزند و از آنان نافرمانی نكند، و بین ما و آنها با مكر و حیله فاصله ایجاد ننماید.

باب سوم در بیان بخشش ما به اوست از هر چه كه دوست دارد، چون فضل ابن سهل طالب ثواب آخرت بود ما اموالی به او عطا كردیم، تا كسانی كه در مورد او به شك افتاده بودند موقعیت او را دریابند.

لازم بود كه ما او را معزز و گرامی بداریم، و او را با برادرش از هر گزندی بازبداریم همانطور كه خود را نگاه می داریم، و احتیاط در هر امری از امور دین و دنیا لازم است.

و این است نسخه كتاب «حباء و شرط» كه عبدالله مأمون امیرالمؤمنین و ولیعهدش علی بن موسی الرضا برای ذوالریاستین فضل بن سهل نوشتند، و این نامه روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201 نوشته شد، و در همین روز خداوند دولت امیرالمؤمنین مأمون را با انتخاب علی بن موسی بعنوان ولیعهدی تمام كرد، و مردم لباس سبز پوشیدند و مأمون بر دشمنانش غالب شد و به آرزوی خود رسید.

ما خواستیم اعمال تو را پاداش دهیم و چون حق خدا و رسول و حق امیرالمؤمنین و ولیعهدش را اداء كردی و به بنی هاشم خدمت نمودی از این رو اعمال و افعالت را



[ صفحه 126]



تقدیر می كنیم.

تو كاری كردی كه صلاح دین و سلامتی مسلمین در آن بود، در اثر فعالیت و كوشش های تو نعمت ها بر ما و همه مسلمانان ثابت شد، و در اثر مساعدت و كمك های تو امیرالمؤمنین مأمون پیروز شد.

استقامت دین و پایداری سنت در اثر مجاهدتهای تو پایدار ماند و سركوبی مشركین و شكستن بت ها و كشته شدن سركشان و طاغیان بوسیله تو انجام یافت، و در اثر تدبیر و سیاست تو بود كه امین كشته شد، و ابوالسرایا از بین رفت، و محمد بن جعفر طالبی معروف به «مهدی» و تركان خرسخی سر جای خود نشانده شدند.

تو با بندار بن هرمز بن تروین پادشاه طبرستان، و با مهمورس پادشاه دیلمان، و با هرموس پادشاه كابل و با اسپهبد و پادشاهان غور و غرجستان و خاقان چین در خراسان و صاحب تبت و تغز غزو ارمنستان و حجاز، و صاحب تخت، و امیر خزر و در بلاد غرب جنگها نمودی و همه را سر جای خود نشاندی.

همه این حوادث و جنگها در دفاتر حكومتی و دواوین دولتی ثبت شده است.

ما اینك صد میلیون درهم و ده میلیون غله جز آنچه كه قبلا به تو عطا كرده بودیم به تو بخشیدیم، و به اندازه صد میلیون درهم نیز جواهر به تو دادیم، و تو را در گرفتن این همه اموال سزاوار می دانیم.

قبلا امین همین اندازه از مال را به تو پیشنهاد كرده بود تو از وی نپذیرفتی و دین خود را به او نفروختی، و حق مأمون را فراموش نكردی، و از ولیعهد او پشتیبانی كردی.

تو همه این اموال را در اختیار مسلمانان قرار دادی و دارائی خود را به آنان



[ صفحه 127]



بخشیدی، و به ما فهمانیدی كه تو اهل مال و منال دنیا نیستی، و می خواهی مانند زاهدان رفتار كنی.

با بخشش اموالت ثابت كردی كه به دنیا علاقه نداری و برای آخرت كوشش می كنی، و لیكن بدان افرادی مانند تو هرگز نمی توانند بدون مال و ثروت زندگی كنند، و یا از خواسته چشم بپوشند.

ما اگر خواسته های تو را آن طور كه مطلوب هست انجام می دادیم، مردم خیال می كردند كه كمك شما به ما جهت منافع دنیوی بوده و آخرت را در نظرت نگرفته اید و ما اینك سؤالات شما را پاسخ گفتیم، و با شما عهد و پیمان بستیم و در میثاق ما تغییر و تصرفی نخواهد بود.

ما كارها را به خودت واگذار كردیم، و در اموری كه دوست نداری شركت نكن.

در هر صورت و در هر حال از تو دفاع می كنیم همان طوركه از خودمان دفاع می كنیم، و هرگاه میل داری می توانی از كارها كناره كنی و بدن خود را در آسایش و راحتی قرار دهی، ما در زندگی شما تغییری نخواهیم داد و هر چه امروز داری فردا هم خواهی داشت.

ما برای حسن بن سهل نیز مقرر می داریم مثل آن چه برای تو قرار دادیم.

حسن بن سهل دو بار عراق را فتح كرد و با سركشان جهاد و پیكار نمود، و لشكریان را با دست خود متفرق ساخت، تا آنگاه كه دنیا قوی و نیرومند شد و آتش جنگ فرونشست.

وی ما را از سم های كشنده نگهداری كرد و خود را با خویشاوندش و طرفداران حق در راه ما فدا ساخت، ما اینك خداوند و فرشتگان و بهترین مخلوقات



[ صفحه 128]



او را با همه كسانی كه با ما بیعت كرده اند بر این عهد و پیمان گواه می گیریم.

خداوند ما را بر خودمان كفیل قرار داد، و بر ما واجب كرد كه به عهد و شرط خود وفا كنیم، و در نهان و آشكار برعلیه همدیگر كارشكنی ننمائیم، و اهل ایمان باید در شرط و عهد خود استوار باشند، وفاداری به پیمان ها از واجبات است و خداوند از آن پرسش می كند.

شایسته ترین مردم به وفاء عهد آن كسی است كه از مردم طلب وفا كند، مخصوصا آن كسی كه توانائی داشته باشد.

خداوند متعال می فرماید: هرگاه عهدی بستی به آن وفا كنید، و سوگندهای خود را هرگز نشكنید، پروردگار شما را بر خودتان كفیل قرار داده، و او می داند شما چه می كنید.

حسن بن سهل در توقیع مأمون نوشت: امیرالمؤمنین مأمون متعهد شد تمام مضمون این عهدنامه را عمل كند و خداوند را گواه گرفت كه از مندرجات این نامه تخطی ننماید، و این نامه در صفر سال 202 به امضاء وی رسید.

حضرت علیه السلام نیز مرقوم داشتند: علی بن موسی الرضا خود را ملزم می داند مادامی كه زنده است به مضمون عهدنامه عمل كند، و خداوند را بر این مطلب گواه می گیرد، و در صفر سال 202 نامه را امضاء كرد.

مؤلف گوید:

این حدیث را همان طور كه شیخ صدوق رضوان الله علیه در عیون الاخبار روایت كرده ذكر نمودیم، و صحت این عهدنامه و صدور آن از حضرت رضا (ع) بسیار بعید است زیرا امام علیه السلام با مأمون شرط كرده بود كه در این گونه امور مداخله نكند.



[ صفحه 129]



احتمال زیادی می رود كه این عهدنامه را كه متضمن تعریف و توصیف فضل بن سهل است طرفداران نوبختیها ساخته باشند و العلم عند الله.

18- یاسر خادم گوید: حضرت رضا علیه السلام هنگامی كه در خلوت جلوس می كرد تمام خدمت كاران و كارگزاران خود را از بزرگ و كوچك جمع نزد خود فرامی خواند، و با آنها ملاطفت و صحبت می فرمود و هرگاه روی سفره قرار می گرفت تمام اهل خانه حتی مهتر اسب و دلاك را هم دعوت می كرد تا با وی غذا بخورند.

یاسر گوید: در یكی از روزها كه خدمت آن حضرت بودیم، ناگهان زنگی كه از خانه مأمون به منزل حضرت رضا كشیده شده بود به صدا آمد.

امام علیه السلام فرمود: برخیزید متفرق شوید، ما از جای خود برخواستیم، در این هنگام مأمون وارد شد و با خود نامه مفصلی داشت، امام رضا خواست از جای خود بلند شود. مأمون او را به حق جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله سوگند داد كه از جایش حركت نكند.

بعد آمد خود را در بغل حضرت رضاعلیه السلام افكند و پیشانی او را بوسید و در مقابل آن جناب بر روی تشكی نشست، و آن نامه را برای او خواند، در نامه از فتح یكی از دهات كابل گزارش شده بود و مأمون از این فتح و پیروزی بسیار خوشحال و شادمان بود.

امام رضا فرمود: آیا از فتح یكی از دهات شرك خوشحال هستی؟ مأمون گفت: مگر این فتح خوشحالی ندارد؟

امام رضا علیه السلام فرمود: از خدا بترس و امت محمد صلی الله علیه و آله را نیكو سرپرستی كن، اكنون كه خلافت در دست شما قرار گرفته و خداوند امور مسلمین را در اختیار تو گذاشته در نظر داشته باش حقوق مسلمان ها



[ صفحه 130]



را ضایع نكنی.

تو اینك كارهای مسلمین را در اختیار دیگران قرار داده ای، و آنها برخلاف حكم خداوند در میان مسلمانان حكم می كنند.

ای مأمون تو دارالهجرة و مهبط وحی را ترك كرده ای، و در این بلاد بعید مسكن گزیده ای، اولاد مهاجر و انصار را مورد ظلم و ستم قرار می دهند و تو اطلاع نداری، مظلوم خود را به مشقت می اندازد و روزهائی این طرف و آن طرف می رود كسی به دادش نمی رسد، و به شكایت او رسیدگی نمی كنند، و دستش هم به تو نمی رسد.

اینك از خداوند بترس و به درد مسلمانان رسیدگی كن، و به مهبط وحی و نبوت برگرد، و از مهاجر و انصار یاری كن، مگر نمی دانی كه والی مسلمانان مانند ستون است و همواره باید در وسط جمعیت باشد و هركس بخواهد بتواند او را ملاقات كند. و دردهای خود را به او بگوید.

مأمون گفت: ای سید من نظر تو چیست؟ فرمود: صلاح می دانم از این سرزمین خارج گردید، و در منطقه پدران و اجدادت منزل كنید، و به امور مسلمانها رسیدگی نمائید، و آن ها را به دیگران واگذار ننمائید.

خداوند متعال از تو بازخواست می كند كه چرا به وظائفت عمل نكردی.

مأمون گفت نظر خوبی دادی، مطلب درست همین است. كه تو فرمودی، وی بلافاصله بیرون شد و دستور داد تا پیشقراولان حركت كنند و خود آماده حركت گردید كه از مرو بیرون شود.

در این هنگام فضل بن سهل از قضیه مطلع شد و بسیار اندوهگین گردید، فضل همه كارها را در اختیار گرفته بود و مأمون در مقابل نظر او نظری نداشت، و نمی توانست نظر خود را در امور بیان كند.



[ صفحه 131]



مأمون به سخنان حضرت رضا علیه السلام دلش قوی شد، و تصمیم گرفت به سخنان فضل توجهی نكند، فضل نزد مأمون آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین این چه تصمیمی است گرفته ای.

گفت: سیدم ابوالحسن مرا به این نظر واداشته است، و حق هم همین است.

گفت: یا امیرالمؤمنین این نظر درست نیست، تو دیروز برادرت را كشتی، و خلافت را از وی گرفتی، خویشاوندان پدرت با تو دشمن هستند و اهل عراق و بنی عباس و همه قبائل عرب برعلیه تو می باشند.

پس از این علی بن موسی را به عنوان ولیعهدی انتخاب كردی و خلافت را از خاندان خود خارج نمودی، اینك عموم مردم و فقهاء و علماء و فرزندان عباس از تو ناراضی هستند.

اكنون دلهای آنها از تو رمیده است، صلاح در این است كه در خراسان اقامت داشته باشی، تا دلهای مردم تسكین پیدا كند، و از جریان امین و كشته شدن او فراموشی حاصل شود، در خراسان رجال و شخصیتهائی می باشند كه به رشید خدمت كرده اند، و حقوق شما را شناخته اند، اكنون با آنها مشورت كن هرچه آنها نظر دادند انجام بده.

مأمون گفت: این اشخاص را معرفی كنید، گفت: مانند علی بن عمران، ابویونس، و جلودی، این سه نفر با بیعت ولیعهدی علی بن موسی مخالفت كردند، و رضایت ندادند، و تو اینك آنان را به زندان افكنده ای.

مأمون گفت: مانعی ندارد آن ها را حاضر كنید تا در این مورد مشورت گردد.

روز بعد حضرت رضا علیه السلام در مجلس مأمون حاضر شد، و فرمود: در مورد حركت از خراسان چه تصمیمی گرفته ای؟



[ صفحه 132]



مأمون آنچه كه بین او و فضل بن سهل رد و بدل شده بود بیان كرد، پس از این مأمون دستور داد آن سه نفر را از زندان بیاورند.

نخستین كسی كه در مجلس حاضر شد علی بن ابی عمران بود.

هنگامی كه چشم او بر حضرت رضا علیه السلام افتاد و دید آن جناب در كنار مأمون نشسته است، گفت: یا امیرالمؤمنین به خداوند پناه ببرید و خلافت را از خانه خود خارج نكنید، و آن را در دست دشمنان خود قرار ندهید، پدران تو اینها را می كشتند و در شهرها پراكنده می ساختند.

مأمون گفت: ای فرزند زن بدكار هنوز از این حرفها می زنی، ای جلاد گردن این را بزن، فورا گردنش را زدند.

بعد از آن ابویونس را وارد كردند، هنگامی كه چشمش به حضرت رضا افتاد، گفت: یا امیرالمؤمنین این شخصی كه در پهلوی تو نشسته است بتی است كه او را می پرستند.

مأمون گفت: ای فرزند زن بدكار هنوز دست از این سخنان برنمی داری.

مأمون اشاره به میرغضب كرد و گفت: گردن این را هم بزن، جلاد فورا گردن او را هم زد.

بعد از این جلودی را وارد كردند، جلودی در هنگام خلافت رشید وقتی كه محمد بن جعفر در مدینه خروج كرده بود وارد مدینه شد، رشید به جلودی امر كرده بود اگر محمد بن جعفر را دریابد گردن او را بزند، و سپس منازل آل ابی طالب را غارت كرده و لباس زنها را نیز از بدن آنها بیرون آورد، و جز یك جامه در بدن آنها نگه ندارد.

جلودی دستورات هارون را اجرا كرد.

در این هنگام حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام از دنیا رفته بود، جلودی



[ صفحه 133]



خود را به درب منزل حضرت رضا علیه السلام رسانید، و خواست با سواران خود به منزل وارد شود.

هنگامی كه حضرت رضا مشاهده كرد جلودی می خواهد وارد منزل گردد، همه زنان را در یك اطاق جمع كرد و خود درب اطاق توقف نمود.

جلودی گفت: من باید طبق فرمان امیرالمؤمنین وارد شوم و لباسها را از بدن آنها درآورم.

حضرت رضا علیه السلام گفت: من خود لباس زنها را بیرون خواهم آورد، و سوگند یاد كرد كه نظر او را انجام خواهد داد.

جلودی پس از مدتی كشمكش قانع شد كه حضرت رضا خودش لباس زنها را بیرون كرده برای او بیاورد.

امام رضا تمام لباسها و زیورآلات زنها را بیرون كرد و برای جلودی آورد.

هنگامی كه جلودی را در نزد مأمون حاضر كردند، حضرت رضا علیه السلام روی خود را به طرف مأمون كردند و فرمودند:

این پیرمرد را به من ببخشید، مأمون گفت: این همان شخصی است كه دختران حضرت رسول صلی الله علیه و آله را برهنه كرد و آن همه جنایات را مرتكب شد.

جلودی هنگامی كه متوجه شد حضرت رضا با مأمون سخن می گوید خیال كرد از وی بدگوئی می كند.

جلودی گفت: یا امیرالمؤمنین سخن های این مرد را درباره ی من قبول نكنید و خدمت مرا درباره ی رشید در نظر داشته باشید.

مأمون گفت: یا ابالحسن اینك به گفته خودش عمل می كنم و سخن تو را در



[ صفحه 134]



باره ی او قبول نمی نمایم.

مأمون گفت: نه به خداوند سوگند گفته های او را قبول نخواهم كرد، سپس دستور داد او را به دو نفر دیگر ملحق گردانند.

جلاد او را نیز گردن زد و فضل نزد پدرش سهل مراجعت كرد.

هنگامی كه مأمون این چند نفر را كشت فضل بن سهل دریافت كه وی تصمیم گرفته است از خراسان برود.

امام رضا علیه السلام گفت: آیا پیشقراولان را فرستاده ای، مأمون گفت: دستور دهید حركت كنند، راوی گوید: حضرت علی بن موسی فریاد زدند پیشقراولان حركت كنند، در این هنگام جنب وجوشی در میان مردم پیدا شد و مقدمةالجیش مأمون حركت كرد.

در این هنگام فضل بن سهل در منزل خود نشسته بود، مأمون دنبال او فرستاد و فضل خود را به مأمون رسانید.

گفت: چرا در خانه خود قرار گرفته ای؟

فضل گفت: یا امیرالمؤمنین گناه من بزرگ است، و خویشاوندانت از من ناراضی هستند، عموم مردم مرا در كشتن برادرت سرزنش می كنند و بیعت علی بن موسی را به عنوان ولیعهدی از طرف من می دانند، و من بیم دارم كه سعایت كنندگان و حسودان بر من گزندی وارد كنند، و اینك بگذارید در خراسان باشم.

مأمون گفت: از وجود تو ما را بی نیازی نیست و اما اینكه گفتی از تو سعایت خواهند كرد و برایت توطئه خواهند چید، مطلب قابل توجهی نبوده و ما تو را مردی امین و درست كار می دانیم، و اینك ضمان نامه بنویس و هر چه دلت می خواهد در آن یادداشت كن، ما آن عهدنامه را امضاء می كنیم و به تو اطمینان می دهیم كه هیچ گزندی به تو نرسد، و بدخواهان و حسودان نتوانند برایت توطئه چینی كنند.



[ صفحه 135]



فضل بن سهل در این مورد عهدنامه را تهیه كرد و آن را به امضای علماء و رجال مملكت رسانید، و به نزد مأمون آورد و برای او خواند.

مأمون مضمون نامه را تصدیق كرد و با خط آن را امضاء نمود، و اموال زیادی به او بخشید، و بر قدرت و ثروت او افزود.

فضل گفت: دوست دارم ولیعهد تو هم این عهدنامه را امضاء كند و مضمون آن را تصدیق نماید.

مأمون گفت: تو خود می دانی كه ابوالحسن با ما شرط كرده بود كه در اینگونه امور دخالت نكند، و چیزی را كه دوست ندارد از وی نپرسیم، اینك تو خود از وی این موضوع را طلب كن، و او از درخواست تو ابا و امتناعی نخواهد داشت.

فضل درب منزل حضرت رضا علیه السلام آمد و اذن دخول خواست.

یاسر گوید: حضرت اجازه دادند فضل وارد شود و به ما فرمودند: شما بروید، سپس وی وارد اتاق شد.

حضرت فرمود: ای فضل تو چه می خواهی، گفت: ای سید من این امان نامه ای است كه مأمون برای تو نوشته و امیدوارم كه شما هم مانند این را به من بدهی زیرا تو نیز ولیعهد مسلمانان هستی.

امام رضا علیه السلام فرمود: آن را بخوان، فضل نامه را در یك جلد بزرگ گذاشته بود، وی سرپا ایستاد و نامه را خواند، هنگامی كه از قرائت آن فارغ شد. امام علیه السلام فرمود: ما این عهدنامه را قبول می كنیم مادامی كه از خداوند بترسی.

یاسر خادم گوید: با این كلمه گفته های او را نقض كرد، در این هنگام فضل از نزد آن حضرت بیرون شد و مأمون هم از مجلس بیرون رفت و ما هم به اتفاق امام



[ صفحه 136]



رضا آنجا را ترك كردیم.

چند روز از این قضیه گذشت و ما در یكی از منازل فرود آمده بودیم، نامه ای از حسن بن سهل برادر فضل رسید و او در نامه اش تذكر داده بود كه در علم نجوم یافتم كه تو روز چهارشنبه یكی از ماه ها به حرارت آهن و آتش مبتلا خواهی شد.

اكنون صلاح می دانم كه تو و امیرالمؤمنین مأمون و علی بن موسی الرضا وارد حمام شوید و حجامت كنید و خون ها را به بدن خود بپاشید تا از نحوست در امان باشید.

فضل بن سهل این موضوع را برای مأمون نوشت و گفت: با هم داخل حمام شوند، و از حضرت رضا علیه السلام نیز همین مطلب را خواست.

مأمون این موضوع را از حضرت رضا علیه السلام پرسید.

امام در جواب او نوشت: شما فردا وارد حمام نشوید، من هم به حمام نخواهم رفت، و فضل هم حمام نروند.

مأمون بار دیگر نامه را برای آن جناب فرستاد، و حضرت سخنان خود را تكرار كرد و فرمود: من امشب جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم فرمودند: شما و فضل و مأمون وارد حمام نگردید.

مأمون در جواب نوشت شما و جدت رسول خدا درست می گوئید من وارد حمام نمی شوم و فضل هم خود می داند.

یاسر گوید: چون شب فرارسید و آفتاب از نظرها ناپدید گردید، حضرت رضا فرمودند: از شر و فسادی كه امشب پدید خواهد آمد به خداوند پناه برید، و ما همواره ناراحت بودیم و منتظر حادثه بودیم.

هنگامی كه صبح شد و امام رضا نماز خود را خواندند فرمودند از حوادثی كه



[ صفحه 137]



امروز پیش خواهد آمد به خداوند پناه ببرید.

هنگام طلوع خورشید فرمودند: بالای بام بروید و گوش فرادهید شاید چیزی بشنوید.

من بالای بام رفتم و فریاد ضجه و ناله شنیدم، در این هنگام مشاهده كردم مأمون از در مخصوصی كه خانه او را به منزل امام رضا علیه السلام ارتباط می داد وارد شد و گفت: یا سیدی یا ابالحسن خداوند در مرگ فضل به شما صبر و اجر دهد، فضل بدون توجه وارد حمام شد و گروهی با شمشیر بر او وارد شدند و وی را از پا درآوردند، و سه نفر از كشندگان او را دستگیر كردند.

یكی از آن سه نفر پسرخاله فضل ذوالقلمین بود.

راوی گوید: فرماندهان لشكر با نفرات خود و طرفداران فضل بن سهل درب منزل مأمون اجتماع كردند و گفتند تو او را فریب دادی و دستور دادی ناگهان او را بكشند، ما اینك آمده ایم تا خون او را از تو بگیریم.

مأمون به حضرت رضا گفت: شما بیرون روید و این مردم را متفرق كنید.

حضرت امام رضا علیه السلام سوار شدند و من هم به اتفاق آن جناب سوار شدم، هنگامی كه از منزل بیرون شدیم انبوه جمعیت را مقابل خود دیدیم. آن جماعت با خود آتش آورده بودند تا درب منزل مأمون را آتش بزنند.

امام رضا به آن جماعت اشاره كردند متفرق شوند یاسر گوید به خداوند سوگند كه همه آن مردم متفرق شدند، و از شتابی كه داشتند روی همدیگر می ریختند و كسی در آنجا نماند.

19- محمد بن ابی عباد گوید: هنگامی كه فضل بن سهل كشته شد مأمون بر حضرت رضا علیه السلام وارد شد در حالی كه گریه می كرد، گفت: یا ابالحسن اینك



[ صفحه 138]



وقت آن رسیده كه به من مساعدت و راهنمائی كنی، و مرا از این گرفتاری نجات دهی

حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: تو اوضاع و احوال را با تدبیر و سیاست خود آرام ساز، ما هم از خداوند می خواهیم تا كارها اصلاح شود.

راوی گوید: پس از اینكه مأمون از منزل حضرت رضا علیه السلام خارج شد، به آن جناب عرض كردم چرا درخواست مأمون را اجابت نكردی، و پیشنهادات او را نپذیرفتی؟

فرمود: وای بر تو ای ابوالحسن، شما از این قضایا اطلاع نداری و نمی دانی كار از چه قرار است، و موضوع چگونه بوده است.

راوی گفت: حضرت رضا مشاهده كردند من از سخنان او اندوهگین شدم.

فرمودند: تو را با این كارها چیست؟ اگر امورات همان طور كه می گوئی انجام پذیرد، و تو اكنون با من همان طور هستی كه با او می باشی، روزی تو همواره در آستینت بود، و تو مانند یكی از افراد مردم بودی.

20- محمد بن ابی الموج رازی گوید: از پدرم شنیدم می گفت: یكی از افرادی كه در خدمت حضرت رضا علیه السلام بود برای من نقل كرد كه آن حضرت می فرمود:

ستایش می كنم خداوندی را كه آثار ما را حفظ كرد، در صورتی كه مردم آنها را ضایع ساختند، و آنچه را كه مردم درباره ما جعل كردند خداوند آنرا از ما دفع كرد، ما مدت هشتاد سال در منابر لعن شدیم، و فضائل و مناقب ما از محیط اسلامی فراموش شد.

دشمنان ما اموال زیادی خرج كردند و دروغ بر ما بستند، ولیكن خداوند متعال در برابر همه این دشمنان و مخالفین، فضائل ما را آشكار كرد و نام ما را بالا برد خداوند متعال در برابر همه این لطف و احسان كه درباره ی ما انجام داده است به جهت قرابت ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است.



[ صفحه 139]



21- احمد بن عیسی بن زید گوید: مأمون به كشتن یك مردی فرمان داد، آن مرد گفت: مرا نكش كه از تو شكرگزار خواهم بود.

مأمون گفت: تو كیستی و شكرت چیست؟

حضرت رضا علیه السلام فرمود: ای مأمون از شكرگزاری هیچ كس خود را بی نیاز مدان اگر چه آن شكر اندك باشد، زیرا خداوند متعال بندگان خود را به شكرگذاری امر كرده، بندگان هم او را شكر كردند و خداوند نیز از آنان درگذشت.

22- راوی مذكور گوید: گروهی نقل می كنند كه فضل بن سهل مأمون را وادار كرد كه علی بن موسی الرضا علیه السلام را ولیعهد خود قرار دهد.

ابوعلی سلامی در كتاب اخبار خراسان گفته: فضل بن سهل ذوالریاستین وزیر و مدبر امور مأمون بود و كارهای او را اداره می كرد، وی نخست مذهب مجوس داشت، و بر دست یحیی بن خالد برمكی مسلمان شد، بلكه بعضی گفته اند كه سهل پدر او نخست اسلام اختیار كرد.

یحیی بن خالد برمكی او را برای خدمت كاری مأمون برگزید، فضل با سیاست و كیاست بر مأمون غلبه كرد و كارها را در اختیار خود گرفت.

فضل را از این جهت ذوالریاستین می گفتند كه وزارت و ریاست لشكر را به عهده داشت.

فضل در یكی از روزها گفت: من مانند ابومسلم رفتار كردم، یكی از حاضران گفت: كار تو با كار مسلم ارتباطی ندارد، او خلافت را از یك قبیله به قبیله دیگری برگردانید، و تو از یك برادر به برادر دیگری دادی.

فضل گفت: من هم از یك قبیله به قبیله دیگری تحویل می دهم، سپس اشاره كرد تا مأمون علی بن موسی الرضا علیه السلام را به عنوان ولیعهدی برگزیند، و



[ صفحه 140]



بیعت برادرش مؤتمن را لغو كند.

علی بن موسی الرضا در سال دویست هجری در خراسان نزد مأمون آمد، رجاء بن ابی الضحاك او را از طریق بصره به خراسان برد، پس از اینكه وارد مرو شد مأمون دخترش را به او تزویج كرد.

هنگامی كه خبر ولایت عهدی علی بن موسی به بغداد رسید بنی عباس در خشم شدند، و ابراهیم بن مهدی را به عنوان خلافت انتخاب كردند. دعبل بن علی خزاعی شاعر در این مورد گفته:



یا معشر الاجناد لا تقنطوا

خذوا عطایاكم و لا تسخطوا



فسوف یعطیكم حنینیة

یلذها الاثرد و الا شمط



و المعبدات لقوادكم

لا تدخل الكیس و لا تربط



و هكذا یرزق اصحابه

خلیفة مضجعها البربط



ابراهیم بن مهدی همواره عود می نواخت و در این باره بسیار حریص بود، وی شراب هم می نوشید و همواره با خوانندگان و نوازندگان و عیاشان و میگساران روزگار می گذرانید.

هنگامی كه مأمون این خبر را شنید دانست كه فضل بن سهل وی را فریب داده و در انتخاب علی بن موسی الرضا علیهماالسلام خطا كرده است.

مأمون از مرو بیرون شد و به طرف عراق حركت كرد، با حیله و فریب در حمام سرخس فضل بن سهل را كشت، و غالب دائی مأمون با گروهی ناگهان به حمام ریختند و او را از پا درآوردند، و این حادثه در شعبان سال 203 روی داد.

و هنگام ورود به سناباد علی بن موسی الرضا را مسموم كرد و در كنار قبر



[ صفحه 141]



پدرش او را مدفون ساخت، و این واقعه در ماه صفر سال 203 حادث شد و در این هنگام پنجاه و دو سال از عمر آن جناب گذشته بود، و گفته شده كه پنجاه و پنج سال داشته است.

شیخ صدوق - رضوان الله علیه - می فرماید: این گفته ابوعلی حسین بن احمد سلامی بود كه ما در این جا نقل كردیم، و لیكن مطلب درست این است كه مأمون به جهت نذری كه منعقد كرده بود امام رضا علیه السلام را به ولیعهدی انتخاب كرد.

فضل بن سهل همواره با آن حضرت دشمن بود و از ولایت عهدی او رضایت نداشت و فضل بن سهل از ساخته های آل برمك بوده است.

حضرت رضا در هنگام شهادت چهل و نه سال داشت و در سال 203 به شهادت رسید.

23- معمر بن خلاد گوید: حضرت رضا علیه السلام روزی به من گفت: در یكی از روزها مأمون به من گفت: یا ابالحسن بنگر مرد مورد اعتمادی را پیدا كنیم و او را در یكی از شهرهائی كه بر علیه ما شورش كرده اند حكومت دهیم.

به او گفتم: تو به شرط خود وفا كن تا من هم به پیمان خود عمل كنم، من ولایت عهدی را به این شرط پذیرفتم كه در این گونه امور دخالت نكنم، و در عزل و نصب حكام شركتی نداشته باشم تا از جهان بروم.

به خداوند سوگند من هرگز در یاد خلافت هم نبودم، و هیچ روزی از خواطرم هوس خلافت هم نگذشت، من در مدینه به مركب خود سوار می شدم و در كوچه های آن عبور می كردم، مردمان مدینه و سایر ولایت ها حوائج و نیازمندیهای خود را از من می خواستند، و من هم احتیاجات آن ها را رفع می كردم، و مردم همه مانند اعمام بودند.



[ صفحه 142]



نامه های من در شهرها رفت و آمد می كرد و همه به گفته های من گوش می دادند، و هر نعمتی كه به من ارزانی داری آن از خداوند است.

مأمون گفت: اینك به پیمان خود عمل می كنم و تو را آزاد می گذارم.

24- و نیز معمر بن خلاد گوید: فضل بن سهل با هشام بن ابراهیم حضور حضرت رضا علیه السلام رسیدند، فضل گفت:

یابن رسول الله آمده ام مطلبی را به شما بگویم، مجلس را خلوت كنید تا سخن خود را اظهار نمایم.

فضل یك سوگندنامه ای را بیرون آورد و در آن نوشته بود همه غلامان و كنیزان و زنانم مطلقه و آزاد باشند اگر در این سخن خلافی در نظر گرفته باشم و هر چه می گویم از راه حق و صواب است.

ما می دانیم كه خلافت و حكومت حق شما هست، و حقیقت و واقعیت در خانه شما می باشد، اكنون آن چه را به زبان می آوریم در دل خود هم به آن اعتقاد داریم، ما اینك در نظر گرفته ایم مأمون را بكشیم و خلافت را كه حق شما است در دست شما قرار دهیم، و در نظر داریم كه حق بار دیگر به جای خود برگردد.

حضرت رضا علیه السلام به سخنان آنها توجهی نكرد و آنان را فحش و ناسزا گفت، و از خود دور كرد، و فرمود: شما كفران نعمت می كنید، و سلامتی خود را از دست می دهید، و جان خود را در خطر انداخته اید، و من هرگز به این پیشنهاد رضایت ندارم.

هنگامی كه فضل و هشام این سخن را شنیدند دانستند كه در نقشه خود خطا كرده اند. به حضرت رضا علیه السلام گفتند: ما در نظر داشتیم كه تو را آزمایش كنیم.



[ صفحه 143]



امام علیه السلام فرمود: شما دروغ می گوئید، دل شما همان طور است كه برای من گفتید، و لیكن چون مرا با خود موافق ندیدید این سخنان را بر زبان جاری می كنید.

فضل و هشام نزد مأمون رفتند و جریان را با مأمون در میان نهادند، و گفتند: ما در نظر داشتیم وی را امتحان كنیم و نیت او را بدانیم.

مأمون آنها را تمجید كرد و آن دو از نزد او بیرون شدند، پس از خروج آنها حضرت رضا علیه السلام نزد مأمون آمد، و با او در خلوت نشست و سخنان آن دو را برای او بازگو كرد، و فرمود: پس از این خود را حفظ كنید. هنگامی كه مأمون موضوع را شنید فهمید كه آن جناب سخن به حق گفته است.

25- علی بن محمد بن سیار از پدرش و او از حضرت امام حسن عسكری و او از پدرش از حضرت جواد سلام الله علیهم اجمعین روایت می كند كه در هنگام ولایت عهدی حضرت رضا علیه السلام مدتی باران نیامد.

گروهی از حاشیه نشینان مأمون و مخالفین امام رضا گفتند: از هنگامی كه علی ابن موسی وارد این جا شد و ولیعهد ما گردید خداوند باران را از ما قطع كرد.

این سخنان به مأمون رسید و بسیار ناراحت شد، به حضرت رضا علیه السلام گفت: مدتی است باران نیامده و مردم ناراحت هستند، از خداوند بخواهید برای مردم باران رحمت بفرستد.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: مانعی ندارد، گفت: چه وقت آن را انجام می دهی؟ فرمود: روز دوشنبه، زیرا دیشب حضرت رسول صلی الله علیه و آله را با علی بن ابی طالب علیه السلام در خواب دیدم، فرمودند: روز دوشنبه بیابان بروید و طلب باران كنید خداوند متعال در اثر دعاء تو باران میفرستد و فضل و مقام و موقعیت تو را به



[ صفحه 144]



مردم نشان می دهد.

روز دوشنبه كه فرارسید حضرت رضا علیه السلام بامداد به طرف صحراء حركت كردند، مردم از خانه و منازل خود بیرون شدند و به هیئت آن جناب نگاه می كردند.

حضرت رضا علیه السلام منبر رفتند و پس از حمد خدا و ثناء پروردگار فرمودند: بارخدایا تو ما اهل بیت را بزرگ داشتی و ما را مورد احترام عموم قرار دادی، آنان به ما توسل می جویند و از طریق ما فضل و رحمت تو را طلب می كنند، و منتظر نعمت و احسان تو هستند.

خداوندا اكنون باران رحمت خود را بر این مردم نازل گردان و آن ها را از نعمت خود بهره مند گردان، باران خود را در هنگامی كه مردم به منازل خود برگشته اند فروفرست.

راوی گوید: سوگند به خدائی كه محمد صلی الله علیه و آله را براستی برانگیخت، پس از دعاء آن حضرت بادها پدید آمدند و ابرها را به هم پیوند دادند، و رعد و برق پدید آمد، مردم از جای خود حركت كردند، مانند افرادی كه از باران فرار می كنند به طرف منازل خود روان شدند.

امام علیه السلام فرمود: از جای خود حركت نكنید، این ابرها باران خود را در جائی دیگر خواهند ریخت.

ابرها گذشتند، و پس از آن ابر دیگری پدیدار شد، و رعد و برق در فضا بلند گردید و محیط را روشن كرد مردم بار دیگر آماده حركت شدند.

حضرت فرمود: این ابرها نیز باران خود را در شهر شما نخواهند ریخت، و همین طور چند بار این موضوع تكرار شد و امام آنها را از حركت بازداشت، چند



[ صفحه 145]



لحظه گذشت ابری دیگر پیدا شد فرمود: این ابرها را خداوند برای شما فرستاده و اینك خداوند را سپاسگزار باشید.

ای مردم اكنون حركت كنید و به طرف منازل خود بروید تا شما به منازل خود نرسیده اید، باران نخواهد بارید و پس از رسیدن شما باران مفصلی خواهد بارید و از فضل و رحمت خداوند بركت هائی به شما خواهد رسید.

در این هنگام امام رضا علیه السلام از منبر فرود آمد و مردم بسوی شهر حركت كردند، هنگامی كه جمعیت به خانه های خود رسیدند باران شروع شد.

باران شدیدی در مرو نازل شد، رودخانه ها و گودالها و بیابانها از آب باران پر شد.

مردم می گفتند: كرامت های خداوند بر فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله گوارا باد، پس از آن حضرت رضا علیه السلام در جلو مردم آشكار شدند و گروهی پیرامون آن جناب اجتماع كردند، پس از اینكه مردم جمع شدند حضرت رضا علیه السلام فرمود:

ای مردم از خداوند بترسید و نعمت های او را كفران نكنید و گرد معاصی نگردید، همواره شكر نعمت خداوند را به جای آرید و به طاعت و فرمان برداری او مشغول باشید.

ای مردم بدانید كه بعد از ایمان به خداوند متعال و اعتراف به حقوق دوستان خدا كه آل محمد صلوات الله علیهم باشند چیزی برتر از مساعدت و معاونت برادران ایمانی نیست، و بدانید كه این دنیا پلی است كه باید از آن گذشت و به بهشت پروردگار رسید، و هر كسی دارای این فضیلت باشد از اولیاء خداوند محسوب می گردد.



[ صفحه 146]



رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر خداوند متعال به بنده ای فضل و عنایتی كرد آن بنده باید دنبال آن برود، و سزاوار نیست زهد بورزد و آن فضل و عنایت را نادیده بگیرد.

گفته شد: یا رسول الله فلان شخصی كه مرتكب گناه شد هلاك گردید، حضرت رسول فرمود: خداوند گناه آن شخص را آمرزید و عاقبت او را به نیكی پایان داد و پروردگار گناهان او را تبدیل به نیكی نمود.

آن مرد مورد نظر یكی از روزها در راهی می گذشت، وی در بین راه مشاهده كرد مؤمنی به خواب رفته و عورتش بدون اینكه متوجه باشد ظاهر گردیده است، وی عورت آن مرد مؤمن را پوشانید و او را برای اینكه خجالت نكشد مطلع نساخت.

پس از آن مرد مؤمن از این جریان اطلاع پیدا كرد، و به او گفت: خداوند ثواب تو را افزون كند، و جای نیكوئی در آخرت تو را ارزانی نماید، و در هنگام حساب بر تو آسان گیرد.

پروردگار دعای آن مرد را درباره ی وی مستجاب كرد و پایان زندگی او را به نیكی ختم نمود.

گفته ی حضرت رسول صلی الله علیه و آله به این مرد رسید، و او توبه كرد و از گناهان خود پشیمان شد، و مشغول طاعت و عبادت گردید.

چند روزی از این جریان گذشت گروهی از مشركین به طرف مدینه حمله آوردند و مشغول قتل و غارت شدند، حضرت رسول یاران خود را به جنگ آنان فرستاد كه این مرد یكی از آنها بود، و او در جنگ به شهادت رسید.

حضرت جواد علیه السلام فرمود: خداوند به بركت دعاء حضرت رضا صلوات الله علیه بركت خود را در شهرها نازل فرمود، در اطراف مأمون چند نفری بودند



[ صفحه 147]



كه می خواستند ولیعهد او باشند و از این رو با حضرت رضا دشمنی می كردند، و عده ای روی حسد با وی مخالفت داشتند.

بعضی از این مخالفین و حساد به مأمون گفتند: از خداوند بترسید و به او پناه ببرید، و خلافت را از خاندان خود خارج نكنید و به فرزندان علی ندهید.

تو این جادوگر فرزند جادوگر را این جا آوردی، وی مردی گوشه گیر بود تو او را ظاهر كردی و به مردم معرفی نمودی او مردی عادی بود تو او را بالا بردی و مقام به او دادی، وی فراموش شده بود تو وجود او را به یاد مردم آوردی.

وی اینك به جهت نزول باران موقعیتی پیدا كرده و او را عنوان تفاخر و مباهات قرار داده است.

اكنون ما می ترسیم این مرد خلافت را از خاندان عباس خارج كند، بلكه احتمال می رود كه با سحر خود نعمت تو را نیز زائل كند و موقعیت تو را از بین ببرد، و بر كشور تو تسلط پیدا نماید، آیا كسی مانند تو این همه جنایت كرده و با دست خود اساس حكومت و خلافت خود را متزلزل ساخته، و راه را برای دیگران باز كرده است.

اكنون باید در این مورد چاره اندیشی كرده و جلو او را بگیری.

مأمون گفت: فعالیت این مرد از ما پوشیده بود و او مردم را به طرف خود دعوت می كرد، ما تصمیم گرفتیم او را ولیعهد خود قرار دهیم، تا همواره به نفع ما باشد، و اعتقاد به خلافت و سلطنت ما پیدا كند، و كسانی كه شیفته او شده اند دریابند كه وی اهل دنیا بوده و هرگز از دنیا روگردان نبوده است.

ما ترسیدیم اگر او را به حال خود، واگذاریم، برضد ما فعالیت كند و ما را از میدان بیرون سازد و ما نتوانیم جلو او را بگیریم.

ما اینك درباره ی او انجام دادیم آنچه را كه می خواستیم، و اگر در این باره



[ صفحه 148]



خطا كرده ایم این هم گذشته است، و اگر با انتخاب او به ولیعهدی خود را به هلاكت نزدیك كرده ایم از این هم چاره ای نیست، و اكنون نباید ما درباره ی او سهل انگاری كنیم، بلكه باید اندك اندك از مقام و منزلتش كاهش دهیم، و به مردم بفهمانیم كه او شایستگی این امر را ندارد، پس از آن تصمیم قطعی را درباره ی او اتخاذ كنیم و خود را از او نجات دهیم.

مرد ساعی به مأمون گفت: یا امیرالمؤمنین مرا واگذار با او مجادله كنم، من او و یارانش را مجاب خواهم كرد و از قدر و منزلت او خواهم كاست، و اگر از ترس تو نبود من او را از مقامش پائین می آوردم، و برای مردم روشن می كردم كه وی چیزی در دست ندارد و شایستگی این مقام را نداشته است.

مأمون گفت: من چیزی را از این دوست تر ندارم، تو اینك هر نظری در این مورد داری اجرا كن، وی گفت: امر كن همه بزرگان مملكت و رجال كشوری و لشكری و فقهاء و قضاة در مجلسی گرد هم آیند، و من در حضور آنان با او مجادله كنم و او را مجاب سازم، تا موقعیتی را كه تو برای او فراهم كرده ای و مقام و منزلتی كه برای وی انتخاب نموده ای متزلزل گردد و عدم لیاقت او بر همگان مسلم شود.

راوی گوید: همه بزرگان و رجال علم و دین و سیاست را گرد آورد، و خود در جای خویشتن قرار گرفت، و حضرت رضا علیه السلام را نیز در جای خود قرار داد.

پس از این كه همه در جای خود قرار گرفتند و مجلس آرام یافت آن مرد آمد و با حضرت رضا آغاز سخن كرد، و گفت: مردم از تو قصه ها و داستانهائی نقل می كنند و در وصف و مدح تو زیاده روی می نمایند و اگر تو خود این سخنان را بشنوی از آن برائت حاصل می كنی.



[ صفحه 149]



در مورد بارانی كه چند روز پیش آمد، مردم گفتگوهائی دارند، و می گویند در اثر دعای تو آن باران نازل شده است، در صورتی كه اكنون فصل باران است و باران بطور طبیعی آمده و هیچ معجزه ای هم روی نداده است.

مردم چنان پنداشته اند كه تو امروز در جهان نظیر نداری، و اینك امیرالمؤمنین مأمون كه از همگان برتر و بهتر است، و تو را به این مقام برگزیده است، جایز نیست كه تو اجازه دهی كه دروغگویان این سخنان را درباره ی تو انتشار دهند.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: من مردم را از گفتگو درباره ی نعمت های پروردگار منع نمی كنم، و هرگز دنبال هوا و هوس نبوده ام.

و اما اینكه گفتی مأمون مرا عزت و قدرت بخشیده و مرا به این مقام برگزیده است، این همان مقامی است كه پادشاه مصر به یوسف صدیق داد و حال آن دو را نیز تو خود دانی.

حاجب از این سخنان در غضب شد و گفت: ای فرزند موسی تو از حد خود تجاوز كرده ای و از مقامت بالا رفته ای، اینك بارانی كه در فصل خود باریده وسیله قرار داده ای و او را برای خود معجزه فرض كرده و با آن قدرت و شوكتی برای خود فراهم ساخته ای، گویا مانند ابراهیم خلیل معجزه كرده و پرندگان را زنده ساخته ای و آن ها را پس از كشتن بار دیگر به پرواز درآورده ای.

اكنون اگر در ادعای خود راست گو هستی این دو شیر پرده را زنده كن و بر من مسلط گردان، در این صورت معجزه ی تو ثابت خواهد شد، و در مورد باران كه در فصل خود باریده ادعای تو قابل قبول نیست، و این كاملا یك امر طبیعی و معمولی بوده است.

حاجب اشاره كرد به صورت دو شیر كه در متكای مأمون نقش شده بودند، و مأمون به آن ها تكیه داده بود و حضرت رضا و حاجب هر دو مقابل او بودند.



[ صفحه 150]



در این هنگام حضرت رضا علیه السلام در غضب شد و آثار خشم و ناراحتی در چهره اش نمایان گردیده و به دو شیر پرده اشاره فرمودند: این فاجر را دریابید.

آن دو شیر ناگهان بر آن حمله آوردند و او را پاره پاره كردند، و گوشت و استخوان او را چنان خوردند كه اثری از او در زمین دیده نشد.

مردم حاضر در جلسه از این موضوع حیران و متعجب شدند، پس از اینكه شیرها آن مرد را خوردند نزد حضرت رضا علیه السلام آمدند و گفتند: اجازه دهید این مرد (مأمون) را نیز از هم پاره كنیم.

مأمون در این هنگام از خود رفته بود.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: در جای خود توقف كنید، آن دو شیر در جای خود ایستادند، حضرت رضا علیه السلام فرمود: آب های خوشبو بر مأمون بریزند.

پس از این بار دیگر آن دو شیر گفتند: اجازه دهید این را هم به رفیقش ملحق كنیم.

فرمود: خداوند درباره ی او نظرهائی دارد كه بعد از این عمل خواهد كرد، گفتند: پس ما چه كنیم؟ فرمود: بار دیگر به جای خود برگردید همان طور كه قبلا بودید.

مأمون گفت: ستایش می كنم خداوندی را كه شر حمید بن مهران همان مردی كه شیرها او را خوردند از من دفع كرد، بعد از این متوجه حضرت رضا شد و گفت: خلافت حق جد شما رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد و اگر چنانچه میل داشته باشی خود را از آن خلع كرده و به شما تسلیم می كنم.



[ صفحه 151]



حضرت رضا علیه السلام فرمود: اگر بخواهم با تو مناظره می كنم، و از تو چیزی نمی پرسم، خداوند متعال به من نیروئی داده كه بدان وسیله مخلوقات خود را مطیع ما ساخته است.

اكنون به چشم خود دیدی كه شیرهای پرده چه كاری انجام دادند، فقط جهال مردم هستند كه به این گونه امور توجهی ندارند، مردم در این مورد زیان كرده اند و حقوق ما را نشناخته اند و خود را از این فیض بی بهره كرده اند.

خداوند مقدرات و تدبیراتی دارد، و مرا فرمان داده است تا با تو در مورد خلافت مناظره نكنم. و ما با تو در ظاهر روی موافق نشان دادیم، و پیشنهاد تو را پذیرفتیم، همان طور كه یوسف با فرعون مصر همكاری كرد و در ظاهر با وی كار می كرد.

مأمون پس از این همواره گرفتار و ناراحت و محزون بود، تا آن گاه كه حضرت رضا علیه السلام دیده از جهان فروبست.

26- عبدالله بن محمد هاشمی گوید: بر مأمون وارد شدم مرا پهلوی خود نشانید و كسانی كه در نزد او بودند همه را بیرون كرد، پس از آن دستور داد غذا آوردند و ما با او غذا خوردیم، سپس امر كرد عطر آوردند و خود را خوشبو ساختیم بعد از این پرده ای زدند، و عده ای در پشت پرده اجتماع كردند.

مأمون به یكی از افراد پشت پرده دستور داد كه درباره ی كسی كه در طوس دفن شده مرثیه بخوانند، در این هنگام فریاد زنی را از پشت پرده شنیدم كه می گفت:



سقیا لطوس و من أضحی بها قطنا

من عترة المصطفی أبقا لنا حزنا





[ صفحه 152]



راوی گفت: مأمون در این هنگام گریه كرد و گفت: ای عبدالله خاندان من و تو مرا سرزنش می كنند كه علی بن موسی را به عنوان ولایت عهدی انتخاب كردم.

به خداوند سوگند اینك حدیثی را برایت می خوانم كه از آن تعجب خواهی كرد.

در یكی از روزها به او گفتم: جان من فدایت باد پدرانت موسی بن جعفر، جعفر بن محمد، محمد بن علی، و علی بن الحسین از آینده و گذشته مطلع بودند، تو نیز فرزند آنها هستی اینك حاجت مرا روا كن.

فرمود: حاجتت چیست؟ گفتم یكی از زیباترین كنیزان من كه بسیار او را دوست دارم، چند مرتبه از من حامله شده و كودك خود را سقط كرده است، و اكنون نیز حامله است، اگر داروئی برای او داری دستور دهید وی را معالجه كنیم.

فرمود: از سقط آن ناراحت نباش، در این بار پسری آورد كه به مادرش بیش از همه شبیه تر است، و یك انگشت زائد هم در دست او خواهد بود.

با خود گفتم: گواهی می دهم كه خداوند بر همه چیز قادر است - جاریه زاهریه پسری به دنیا آورد كه به مادرش بیش از همه شبیه بود و در دست راست او هم انگشتی زائد دیده می شد همان طور كه حضرت رضا علیه السلام فرموده بود، اینك چرا سرزنش می كنند كه من او را به عنوان ولایت عهدی برگزیدم.

شیخ صدوق می فرماید: این حدیث زیاد است و ما آن را خلاصه كردیم.

27- محمد بن ابی عباد گوید: یكی از روزها مأمون به حضرت رضا علیه السلام گفت: ما وارد بغداد خواهیم شد و چنان و چنین خواهیم كرد.

امام رضا به او فرمود: تو داخل بغداد خواهی شد، هنگامی كه مجلس خلوت



[ صفحه 153]



شد گفتم: از تو سخنی شنیدم كه مرا اندوهگین ساخت.

گفت: مرا با بغداد چه كار است، من بغداد را نخواهم دید، و بغداد هم مرا مشاهده نخواهد كرد.

28- شیخ مفید در امالی خود روایت كرده هنگامی كه مأمون با حضرت رضا علیه السلام در خراسان حركت می كردند مأمون گفت:

یا ابالحسن فكری برایم پیدا شده و راه صواب آن را می خواهم بدانم، با خود فكر می كنم كه نسب ما و شما یكی است و همه از یك ریشه هستیم و هدف ما و شما هم مشترك است، پس چرا طرفداران ما با هم نزاع و اختلاف دارند و هر كدام در مورد یكی از ما تعصب می ورزند.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: این سؤال پاسخی دارد اگر میل داری جواب دهم و اگر می خواهی سكوت كنم.

مأمون گفت: مقصودم این بود كه جواب دهی، امام رضا فرمودند: تو را به خداوند سوگند می دهم اگر خداوند پیغمبر خود را اكنون مبعوث كند و از گوشه این بیابان ظاهر شود و دخترت را خطبه كند، آیا حاضری دختر خود را به او تزویج كنی؟

مأمون گفت: سبحان الله مگر كسی از دختر دادن به پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله اعراض می كند.

حضرت رضا صلوات الله علیه فرمود: آیا آن حضرت می تواند دختر مرا خطبه كند، مأمون اندكی سكوت كرد و پس از آن گفت: به خداوند سوگند شما نزدیكتر به آن حضرت هستید.

29- ابن شهرآشوب گوید: فضل بن سهل بیرون شد و مردم را از رأی مأمون درباره ی حضرت رضا علیه السلام مطلع ساخت.



[ صفحه 154]



فضل گفت: مأمون او را به عنوان ولایت عهدی انتخاب كرده و فرمان داده است مردم لباس سبز بپوشند و روز پنجشنبه مردم جمع شوند و بیعت كنند، و روزی یك سال خود را نیز بگیرند.

روز پنجشنبه كه فرارسید مأمون و حضرت رضا علیه السلام در حالی كه لباس سبز پوشیده بودند در مجلس حاضر شدند.

مأمون نخست فرزندش عباس را امر كرد تا با امام رضا بیعت كند، حضرت پشت دست خود را به طرف خود و باطن آن را به طرف مردم متوجه ساختند.

مأمون گفت: دست خود را برای بیعت باز كن، فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین بیعت می گرفتند.

مردم همین طور با آن جناب بیعت می كردند و دست بالای دست مردم بود، در این هنگام بدره های طلا و نقره را حاضر كردند و به مردم تقسیم نمودند.

ابوعباد علویان و عباسیان را یك یك دعوت می كرد، و جوائز خود را دریافت می نمودند.

عبدالجبار بن سعید در این سال در منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه منوره خطبه خواند و در عهد دعای خود گفت: علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب ولیعهد مسلمین گردید:



ستة آبائهم من هم

أفضل من یشرب صوب الغمام



مأمون فرمان داد در دراهم و دنانیر بنام آن جناب سكه زدند، حضرت رضا علیه السلام مشاهده كردند یكی از دوستان و علاقه مندانش بسیار از این جریان خوشحالی می كند، به طرف او اشاره فرمودند كه نزدیك من بیا.

وی خود را در كنار حضرت رضا جای داد، امام علیه السلام آهسته به او



[ صفحه 155]



گفتند: دل خود را با این حرفها مشغول نساز و اظهار شادمانی مكن، و بدان كه این موضوع به آخر نخواهد رسید.

در این هنگام حضرت رضا علیه السلام دست خود را به طرف آسمان برداشت و فرمود:

خداوندا تو خود می دانی كه با اكراه و عدم رضایت این امر را پذیرفتم، و اضطرار مرا وادار ساخت كه خود را در این جریان وارد سازم، خداوند مرا مؤاخذه مكن همانطور كه بنده و پیامبرت یوسف را مؤاخذه نكردی در آن هنگام كه او را والی مصر كردند.

30- ریان بن صلت گوید: هنگامی كه مأمون خواست برای خود به عنوان خلافت، و حضرت رضا علیه السلام بعنوان ولایت عهد، و جهت فضل بن سهل به عنوان وزارت از مردم بیعت گیرد، دستور داد مردم وارد شوند و بیعت كنند.

مردم دسته دسته وارد شدند و بیعت كردند، طرز بیعت چنین بود كه دست راست خود را تا انگشت در دست راست آنها می گذاشتند.

در آخرین ساعت جوانی از اولاد انصار رسید و دست راست خود را از انگشت كوچك تا بالای ابهام در دست راست آنها قرار داد و به این طریق بیعت كرد.

در این هنگام حضرت رضا علیه السلام تبسم كرد و به مأمون فرمود: كسانی كه امروز با ما بیعت كردند از روی حقیقت و عقیده نبود، جز این جوان انصاری كه از روی ایمان با ما بیعت نمود.

مأمون گفت: جریان از چه قرار است و فسخ و عقد بیعت چیست.

امام رضا علیه السلام فرمود: عقد بیعت از آخر انگشت كوچك است تا ابهام



[ صفحه 156]



و فسخ بیعت از ابهام تا انگشت كوچك است.

مأمون دستور داد مردم بار دیگر حاضر شوند و همان طور كه حضرت رضا علیه السلام فرمودند بیعت كنند.

مردم گفتند: چگونه كسی سزاوار امامت می باشد كه از عقد بیعت اطلاع ندارد، البته كسی كه می داند بهتر است از كسی كه نمی داند.

31- علی بن عیسی اربلی گوید: در سال 670 یكی از كارگزاران مشهد مقدس حضرت رضا علیه السلام نزد ما آمد، و عهدنامه مأمون را كه با خط خود نوشته بود و در آن خط حضرت رضا علیه السلام نیز دیده می شد با خود آورده بود.

من جای قلم آن جناب را بوسیدم و در كلمات مباركات حضرت رضا غور كردم و این را یكی از موفقیت های خود دانستم، و آن عهدنامه را تا آخر نقل نمودم و آن این است:

«بنام خداوند بخشنده ی مهربان، این نامه ایست كه عبدالله بن هارون الرشید أمیرالمؤمنین برای ولیعهد خود علی بن موسی بن جعفر نوشته است.

اما بعد خداوند عزوجل اسلام را دین خود اختیار كرد، و از میان بندگان خود پیامبرانی انتخاب نمود، این پیامبران مردم را به طرف خداوند راهنمائی كرده و ارشاد فرمودند، نخستین آنها به آخرین فرد مژده داد و آخرین پیامبران نخستین آنان را تصدیق كرد.

این بعثت پیامبران هم چنان ادامه داشت تا آنگاه كه نوبت پیامبری به حضرت رسول صلی الله علیه و آله رسید.

حضرت رسول در هنگامی كه علم و دانش كهنه شده و ارتباط وحی قطع گردیده و آمد و شد پیامبران و سفیران پروردگار قطع شده و قیامت نزدیك گردیده بود، به پیامبری برگزیده شد، خداوند متعال او را شاهد پیامبران و سرور آنان



[ صفحه 157]



قرار داد.

خداوند متعال كتاب عزیز خود را كه همه حق و حقیقت است و هرگز باطل به آن راه ندارد، بر او نازل فرمود، در قرآن كریم، از حلال و حرام، و عذاب و عقاب و تحذیر و انذار، و امر و نهی سخن گفت، تا حجت بالغه خود را بر مردم تمام كرد.

و پس از این هر كسی طریق حق را اتخاذ كند از روی برهان اتخاذ می كند، و هركسی راه ضلالت را در پیش گیرد آن هم از روی برهان باشد، یعنی بعد از بعثت رسول خدا راه بهشت و دوزخ از هم تمیز داده شده است.

رسالت خداوند را به مردم ابلاغ كرد، و جامعه را با سخنان حكمت آمیز و پندهای نیكو به راه خداوند دعوت فرمود، و با مجادله های نیك مردم را به طرق معرفت و خداشناسی كشانید.

پس از موعظه و مجادله با جنگ و جهاد دین خدا را ترویج كرد، تا آنگاه كه پروردگار او را به جوار رحمت خود كشانید، و او را در جوار خود جای داد.

هنگامی كه دوره ی نبوت تمام شد و خداوند پیغمبر خود را به عنوان خاتمیت مبعوث فرمود، و وحی و رسالت منقضی شد، نظام امور مسلمین و پایداری دین را در خلافت قرار داد.

عزت دین و قیام به حقوق خداوند و حفظ آداب و احكام شریعت و حدود و سنن دین مقدس اسلام و جهاد با دشمنان و كفار، در زیر لوای خلافت و امامت انجام می پذیرد.

پس بنابراین خلفاء باید از خداوند اطاعت كنند، و آن چه به آنان ودیعه گذاشته شده مراعات نمایند، و در حفظ آثار دین بكوشند، و حقوق بندگان خدا را حفظ كنند، مسلمانان نیز باید از خلفاء خود تبعیت نمایند و به آنان مساعدت و



[ صفحه 158]



معاونت داشته باشند.

خلفاء راه ها را امن می كنند، و موجبات آسایش مردم را فراهم می سازند، و از خون ریزی و قتل و غارت جلوگیری نموده و وحدت را در جامعه اسلامی پدید می آورند، در صورتی كه خلیفه ای نباشد وحدت جامعه متلاشی شده و اختلاف كلمه در میان آنها پدید می آید.

اگر مسلمانان خلیفه نداشته باشند مقهور می گردند و دشمنان بر آنها مسلط می گردند، و در نتیجه از هم پراكنده شده و زیان دنیا و آخرت را خواهند دید.

اكنون كسی كه در روی زمین خلیفه شده و امین خلق خدا قرار گرفته، باید در راه خداوند جان خود را به مشقت اندازد. و برای رضایت خدا و اطاعت از وی ایثار نماید، و باید خود را در برابر سؤالات خداوند آماده سازد، و با عدل و داد در میان جامعه ای كه حكومت می كند رفتار نماید.

پروردگار به بنده و پیامبرش داود علیه السلام می فرماید:

ای داود ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم، بین مردم به حق حكم كن و دنبال هوی نرو كه تو را از راه خدا باز می دارد، و كسانی كه راه خداوند را گم كنند برای آنها عذاب دردناكی آماده است، زیرا این گونه مردم حساب روز قیامت را فراموش كرده اند.

خداوند متعال می فرماید: ای محمد به پروردگارت سوگند از این مردم از آنچه كه انجام داده اند خواهیم پرسید، سنی ها نقل كرده اند كه عمر بن خطاب گفت: اگر یك بچه شتری در كنار فرات تلف شود می ترسم خداوند او را از من بازخواست كند.

به خداوند سوگند كسیكه مسئول اعمال خود بوده و كارهائی كه بین او و



[ صفحه 159]



خدایش انجام گرفته در خطر عظیم است تا چه رسد به آن كسی كه مسئول جامعه بوده و امور امت و مملكت را در اختیار داشته است.

ما اینك به خداوند پناه می بریم و از او توفیق و عصمت می خواهیم، و از پروردگار هدایت و راه نمائی و رسیدن به رضوان و رستگاری را خواستاریم.

بیناترین امت و ناصحترین آنها در میان بندگان آن كسی است كه به طاعت خداوند مشغول باشد و كتاب خدا را در نظر داشته باشد و به سنت رسول صلی الله علیه و آله عمل كند، و در مدت عمرش همواره خداوند را در نظر بگیرد.

خلیفه مسلمین باید در نظریه خود همواره كوشش داشته باشد و از روی بصیرت و دقت به امور جاریه بنگرد، و در مورد ولیعهد خود دقت كند و بداند كه برای امامت مسلمانان چه شخصی را برمی گزیند.

او باید شخصی را برای خلافت انتخاب كند كه بتواند جامعه اسلامی را حفظ كرده و وحدت آنان را نگهداشته و از خون ریزی جلوگیری نموده و اختلافات آنها را برطرف كند و آنان را از شیطان و مكر او نگهدارد.

خداوند عزوجل ولایت عهدی را بعد از خلافت از كمال اسلام قرار داده و آن را موجب عزت و صلاح امت نموده است، و به خلفاء الهام فرموده تا كسی كه برای ولایت عهدی شایستگی دارد انتخاب كنند، و با اختیار ولیعهد نعمت ها فراوان و عافیت همه جا را فرا می گیرد.

خداوند به وسیله او مكر دشمنان و كید مخالفان را از بین برده و تفرقه را به وحدت تبدیل می كند.

امیرالمؤمنین مأمون از روزی كه خلافت به او منتقل شده عظمت و بزرگی و سختی این مقام را دریافته است، و متوجه گردیده كه خلافت دشواریها و مسئولیت هایی دربر دارد، و واجب است بر كسی كه بر كرسی خلافت تكیه زده



[ صفحه 160]



همواره طاعت و فرمانبرداری پروردگار را در پیش گرفته، و مراقب اوضاع و احوال مسلمانان باشد.

مأمون بدن خود را به سختی انداخت، شب ها خواب در دیدگانش راه نیافت و همواره متفكر بود، كه تا موجبات عزت دین و سركوبی مشركین را فراهم سازد و امت را به طرف صلاح و شایستگی و عدل و داد را در اجتماع اسلامی پدید آورد، و احكام قرآن مجید و سنت رسول صلی الله علیه و آله را زنده نگاه دارد. و عوامل رفاه و آسایش را در جامعه فراهم كند، و مردم را با اندرز و نصیحت و راهنمائی به خداوند آشنا سازد، و خداوند را از خود راضی نماید.

مأمون تصمیم گرفته است كه پس از خود كسی را برای خلافت انتخاب كند، كه قدرت داشته باشد موجبات آسایش ملت را فراهم كند. و در دین خود ورع و تقوی داشته باشد.

جانشین او باید به اوامر خداوند عمل كند و در تمام شب و روز همواره خداوند را در نظر بگیرد و موجبات خشنودی پروردگار را در خدمت به خلق و به كار بستن احكام قرآن برای خود فراهم سازد.

مأمون در میان اولاد عباس و علی بن ابی طالب مطالعه و تحقیق كرد تا مرد شایسته ای را به عنوان ولایت عهدی برگزیند، و مردی كه از هر جهت به امور مذهبی و علمی علاقه مند باشد اختیار كند، و در این باره بسیار كوشش كرد و همه خاندان خود را مورد بررسی قرار داد تا فرد مورد نظر را پیدا كند، و حال او را معاینه و محل تحقیق قرار دهد، و نیات او را درك نماید.

پس از مدتی تحقیق و طلب خیر از خداوند و كوششی كه در این باره انجام داد، بهترین شخص مورد نظر را كه در دو خاندان عباسی و علوی از همگان شریفتر و داناتر علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب



[ صفحه 161]



بود كه برای ولایت عهدی در نظر گرفته شد.

علی بن موسی كسی است كه همه زبانها به فضل او گویا و همه مردم به لیاقت او اجماع دارند و او را سزاوار این مقام می دانند.

مأمون خود او را به خوبی می شناسد، از هنگام كودكی و جوانی تا اكنون كه مردی كامل است در نظر وی بوده است.

اینك او را ولیعهد خود انتخاب كرده و برای او از مردم به این عنوان بیعت گرفته است، تا پس از او خلیفه مسلمین باشد، و او اطمینان دارد كه خداوند به انتخاب وی راضی است، زیرا خداوند می داند كه مأمون برای رضای او علی بن موسی را به ولایت عهدی برگزیده است.

مأمون برای پیشرفت اسلام و مسلمین و سلامتی جامعه، و ثبات و دوام حق و اتمام حجت او را اختیار كرده امیدوار است خداوند او را در روز قیامت كه همه مردم در پیشگاهش حاضر می شوند نجات دهد، و از اهوال آن روز او را برهاند.

مأمون فرزندان و خویشاوندان و اصحاب و یاران، و كارگذاران و كارمندان خود را امر كرد تا با او بیعت كنند، و بدانند كه وی برای فرمانبرداری از خداوند از حق خود گذشته و فرزندان خود را كنار نهاده است.

مأمون فرزندان و ارحام خود را كنار زد و خویشاوندان خود را از خلافت محروم ساخت، علی بن موسی الرضا را ملقب به «رضا» نمود، زیرا آن جناب را از میان مردم برگزید و به خلافت او رضایت داد.

تمام خویشان و اهل بیت او و كسانی كه در مركز حكومت و خلافت بودند با علی بن موسی بیعت كردند زیرا وی مردی عابد و دین دار بود، و شایستگی این مقام را داشت.

شما با رضایت با او بیعت كردید، و دلهای شما از این حسن انتخاب باز شد



[ صفحه 162]



و شادمان گردید، و دانستید كه مأمون با انتخاب او منظورش چه بوده است.

وی در برابر طاعت پروردگار از خود گذشت نشان داد، و شما باید خدا را سپاسگزار باشید كه به امیرالمؤمنین مأمون الهام كرد تا حقوق او را در برابر شما رعایت كند.

مأمون حریص بود كه شما هدایت شوید و تفرقه شما به وحدت انجام پذیرد.

مأمون با انتخاب علی بن موسی مقصودش این است كه از خون ریزی جلوگیری شود، و پراكندگی ها به وحدت تبدیل گردد. و مرزهای شما استوار و قوی شود، و دین شما رونق پذیرد، و دشمن شما نابود گردد، و كارهای شما مستقیم شود.

ای مردم اكنون به اطاعت خدا و امیرالمؤمنین بشتابید و آنها را از خود راضی سازید، و سپاسگزار باشید این نامه را با دست خود در هفتم ماه رمضان سال 201 نوشت.

در پشت عهدنامه به خط حضرت رضا علیه السلام چنین آمده بود: به نام خداوند بخشاینده ی مهربان.

ستایش مخصوص خداوندیست كه آنچه بخواهد انجام می دهد، كسی از فرمان او نمی تواند سرپیچی كند، وحكم او را رد نماید خیانت های چشم و آن چه در دلها باشد می داند، درود بر حضرت رسالت و آل علیهم السلام باد.

می گویم من كه علی بن موسی بن جعفر هستم: امیرالمؤمنین مأمون كه خداوند او را به پایداری استوار بدارد، و به طریق رشاد و هدایت موفق گرداند، حق ما را كه دیگران نشناخته بودند شناخت، و پیوندهای خویشاوندی را كه قطع شده بود بار دیگر به هم پیوست، و جانهای ترسان را آسایش بخشید و آنان را زنده كرد، و پس از فقر و ناداری آنها را بی نیاز ساخت.



[ صفحه 163]



مأمون این كارها را برای رضای خداوند جهانیان انجام داد، و از دیگری پاداش نمی خواست، زود است خداوند جزای نیكوكاران بدهد، و اجر آنها را ضایع نمی گرداند.

مأمون ولایتعهدی و خلافت را در اختیار من قرار داد، اگر بعد از او زنده بمانم این منصب متعلق به من است، هر كسی پیمانی را بشكند، و عهدی را نقض كند احترام خود را از بین برده و موقعیت خود را از دست داده است.

زیرا همچه شخص بر امام خود ستم روا داشته و حرمت اسلام را مورد تجاوز قرار داده است، و به همین روش در گذشته عمل شده و عهد و پیمان ها حفظ شده است.

اگر چنانچه از امامی لغزشی دیده شد و یا اشتباهی در وی مشاهده گردید، باید او را نصیحت كرد و با او مخالفت ننمود، و در غیر این صورت در جامعه اسلامی اختلاف و تشتت پدید می آید و رشته های حكومت اسلامی مضطرب می گردد، مخصوصا كه هنوز مردم به زمان جاهلیت نزدیك هستند، و دشمنان در پی فرصت می باشند.

با خدای خود عهد بسته ام كه امور مسلمین را به خوبی انجام دهم، و اینك كه خلافت را به گردن من افكنده است، در میان مسلمین عموما و بنی عباس خصوصا با عدالت رفتار كنم، و از خدا و رسولش اطاعت نمایم.

و اینكه خون حرامی را نریزم، و جان و مال و ناموس مردم را حفظ كنم، مگر آن كسی كه حدود خداوند را مراعات نكرده و به واجبات خدا تجاوز كرده باشد كه این چنین شخص باید مجازات شود.

من به اندازه كفایت و توانائی خود كوشش خواهم كرد، و با نفس خود پیمان



[ صفحه 164]



بستم كه حدود و ثغور را حفظ كرده و از آنچه كه خداوند بر من واجب گردانیده و بازخواست خواهد كرد فروگذار نكنم.

پروردگار در قرآن مجید فرموده: به پیمان ها وفا كنید كه خداوند از پیمان ها بازخواست می كند.

اگر چنانچه بدعتی ایجاد كردم و یا در احكام تغییری دادم و یا در قوانین شرع مقدس دست بردم، مستحق عقوبت و تعرض دیگران هستم. از خشم و غضب خداوند به او پناه می برم، و از پروردگار توفیق اطاعت و خدمتگزاری را خواستارم، و خداوند بین من و معصیت خود حائل شده و به من و همه مسلمانان عافیت دهد.

در صورتی كه جفر و جامعه برخلاف این كار حكم می كنند، و نمی دانم بر سر من چه خواهد آمد و بر شما چه خواهد گذشت فرمان فقط در دست خداوند است و او به حق حكم كرده و حق و باطل را از هم جدا می كند.

من امتثال امیرالمؤمنین مأمون را كرده و خشنودی او را پذیرفتم، خداوند مرا و او را حفظ كرده و از هر گزندی نگهداری فرماید و خداوند را بر این امر گواه گرفتم، و خداوند بهترین گواهان است.

من این مطالب را با خط خود در حضور امیرالمؤمنین، و فضل بن سهل و سهل بن فضل، و یحیی بن اكثم، و عبدالله بن طاهر و ثمامة بن اشرس و بشر بن المعتمر و حماد بن نعمان در ماه رمضان سال 201 نوشتم.

گواهان طرف راست: یحیی بن اكثم به مندرجات این نامه كه در دو طرف نوشته شده گواهی می دهند، و از خداوند متعال مسئلت دارد كه امیرالمؤمنین و همه مسلمانان از بركت این عهدنامه به بزرگی و عظمت برسند، و عبدالله بن طاهر نیز در تاریخ معین در متن به مندرجات آن گواهی داد، و همچنین حماد بن نعمان و بشر بن معتمر مضمون آن را در تاریخ معین گواهی می كنند.

گواهان طرف چپ نیز همچنین عهدنامه را تأیید می كنند، این صحیفه



[ صفحه 165]



عهد و پیمان را كه در دو طرف نامه نوشته شده در حرم حضرت رسول الله (ص) بین قبر و منبر خواندند، و بنی هاشم و فرماندهان لشكر و رجال بزرگ و عموم مردم آن را تأیید كردند و به همه شایعات خاتمه دادند.

فضل بن سهل به فرمان مأمون تاریخ صدور عهدنامه را گواهی كردند.

یعقوبی گوید:

مأمون رجاء بن ابی الضحاك را كه از خویشاوندان فضل بن سهل بود، به مدینه منوره فرستاد و او را امر كرد تا علی بن موسی بن جعفر علیهم السلام را به خراسان بیاورد، وی وارد مدینه شد و حضرت رضا را با خود برداشت و به بغداد آورد، و سپس از طریق بصره او را به مرو رسانید.

مأمون به ولایت عهدی با او بیعت كرد، و این حادثه در سال 201 در ماه رمضان اتفاق افتاد.

مأمون دستور داد مردم لباس سبز بپوشند، و سپس به ولایات و شهرها نوشت و از مردم بیعت گرفتند، و در منابر به نام امام رضا علیه السلام خطبه خواندند، و نام او را در درهم و دینار سكه زدند، همه اطرافیان مأمون لباس سبز پوشیدند جز اسماعیل ابن جعفر بن سلیمان هاشمی كه از پوشیدن لباس سبز خودداری كرد.

اسماعیل بن جعفر از طرف مأمون حاكم بصره بود، و با مأمون و حكم او در تغییر رنگ لباس مخالفت كرد، و گفت: این موضوع مخالف روش گذشتگان است و ما پیمان شكنی نخواهیم كرد.

اسماعیل مأمون را از خلافت خلع كرد، مأمون پس از شنیدن این خبر عیسی ابن یزید جلودی را به جنگ او فرستاد.

هنگامی كه جلودی نزدیك بصره رسید اسماعیل بدون اینكه با وی جنگ كند از بصره فرار كرد.



[ صفحه 166]



جلودی وارد بصره شد و در آن جا مقیم گردید.

اسماعیل بن جعفر به طرف حسن بن سهل رفت، حسن او را به زندان افكند و جریان را برای مأمون نوشت.

مأمون دستور داد او را به طرف مرو بفرستند، هنگامی كه اسماعیل را نزدیك مرو رسانیدند، مأمون بار دیگر فرمان داد او را به جرجان (گنبد كاوس امروز) ببرند و در آن جا زندانی كنند.

وی مدتی در جرجان زندانی بود و پس از مدتی درگذشت.

مأمون حكم بیعت حضرت رضا علیه السلام را با جلودی به مكه فرستاد، و ابراهیم بن موسی بن جعفر در این هنگام در مكه بود، و مكه را در اختیار داشت و لیكن مردم را به طرف مأمون دعوت می كرد.

جلودی وارد مكه شد در حالی كه لباس سبز پوشیده بود، ابراهیم بن موسی از وی استقبال كرد، و مردم مكه با حضرت رضا بیعت كردند و لباس سبز را پوشیدند.

مؤلف گوید:

ما در باب مسیر آن حضرت به طرف خراسان ذكر نمودیم كه آن جناب داخل بغداد نشد، و از قادسیه راه بیابان بصره را در پیش گرفت، و از طریق نباج وارد بصره شد و هرگز كوفه و بغداد را ندید.

ورود آن حضرت را به بغداد تنها یعقوبی نقل كرده است، و كسی دیگر از مورخین و محدثین این موضوع را نقل نكرده و تأیید ننموده است.

طبری گوید:

در سال 200 مأمون رجاء بن ابی الضحاك را با فرناس خادم به مدینه فرستاد



[ صفحه 167]



تا علی بن موسی بن جعفر و محمد بن جعفر را به خراسان بیاورند.

و نیز در حوادث سال 201 نوشته: در این سال مأمون علی بن موسی بن جعفر را به عنوان ولایتعهدی مسلمین و خلیفه بعد از خود انتخاب كرد، و او را ملقب به «رضا» نمود، و فرمان داد لشكریانش لباس سیاه را دور انداخته و لباس سبز بپوشند، و این موضوع را به همه ولایات نوشت.

و نیز طبری گوید: عیسی بن محمد بن خالد هنگامیكه لشكریانش را در لشكرگاه مرتب كرد وارد بغداد شده در این هنگام نامه ای از حسن بن سهل برای او رسید و در آن نامه نوشته بود:

امیرالمؤمنین مامون علی بن موسی بن جعفر بن محمد را به عنوان ولایت عهدی و خلافت بعد از خود انتخاب كرده است، وی در میان اولاد عباس و علی لایق تر و فاضل تر از او كسی را ندیده است، و هم چنین دستور داده لباسهای سیاه را دور انداخته و لباس سبز بپوشند.

موضوع ولایت عهدی او در شب دوم ماه رمضان سال 201 برگزار شد، مأمون امر كرد تمام بنی هاشم و یاران و اطرافیان و فرماندهان لشگر و رجال كشورش با او بیعت كنند، و لباسهای سبز را دربر نمایند، و در كلاه ها و سراپرده ها و پرچم ها علامت سبز را نصب كنند، و از مردم بغداد نیز بیعت بگیرند.

هنگامی كه عیسی از این خبر مطلع شد مردم بغداد را دعوت كرد و موضوع را با آنان در میان نهاد، و گفت: هركسی زودتر بیعت كند حقوق یك ماهش را دریافت می كند و باقی را هنگام رسیدن غله خواهند گرفت.

گروهی از مردم بغداد گفتند: بیعت می كنیم و لباس سبز را دربر می كنیم.

بعضی گفتند: بیعت نخواهیم كرد و لباس سبز را نخواهیم پوشید، و خلافت را از فرزندان عباس نخواهیم گرفت.



[ صفحه 168]



مخالفین گفتند: این نیرنگی است كه فضل بن سهل درآورده است، مردم چند روز در این باره توقف كردند. خاندان بنی عباس كه در بغداد بودند ناراحت شدند، و با همدیگر در این باره به مشورت پرداختند.

گفتند: یكی از خودمان را به عنوان خلافت انتخاب می كنیم و مأمون را خلع می نمائیم، سخنگوی آنان در این باره و گردانندگان مخالفین مأمون ابراهیم و منصور فرزندان مهدی بودند.

ابن اثیر گوید:

مأمون علی بن موسی بن جعفر را به ولایت عهدی مسلمانان و خلیفه بعد از خود انتخاب كرد و او را به «رضا» از آل محمد علیهم السلام ملقب ساخت، و فرمان داد لشكریانش لباسهای سیاه را دور انداخته و لباس سبز بپوشند، و به مردم ولایات نیز دستور داد تا با علی بن موسی بیعت كنند، و لباس سبز بپوشند.

حسن بن سهل برای عیسی بن محمد بن ابی خالد نوشت (بعد از اینكه وارد بغداد شد): مأمون علی بن موسی الرضا را به عنوان ولایت عهدی انتخاب كرده است وی در میان فرزندان عباس و علی كسی را شایسته تر از او ندید و او را از همگان داناتر و بهتر دانسته، و او را به «رضا» ملقب ساخته است.

مأمون فرمان داده مردم لباس های سیاه را دور انداخته و لباس سبز دربر كنند.

موضوع ولایت عهدی در روز دوم شهر رمضان سال 201 برگزار شد، و امر كردم تا لشكریان و بنی هاشم به علی بن موسی بیعت كنند، و لباسهای سبز بپوشند، و باید اهل بغداد همه با وی بیعت نمایند.

عیسی بن محمد مردم بغداد را دعوت كرد، گروهی موافقت كردند و جماعتی مخالفت نمودند، و گفتند: ما خلافت را از اولاد عباس خارج نمی كنیم، و این فتنه را فضل بن سهل درست كرده است، و ما اینك مأمون را خلع می كنیم.



[ صفحه 169]



ابن اثیر گوید: علی بن موسی الرضا به مأمون اطلاع داد كه از هنگام كشته شدن امین مردم گرفتار هستند، و همواره جنگ و خونریزی جریان دارد، و فضل ابن سهل نمی گذارد اخبار و حوادث به اطلاع مأمون برسد.

اهل بیت مأمون و همه بنی عباس از مأمون ناراحت شده اند و می گویند: او دیوانه شده است، مردم بغداد با ابراهیم بن مهدی به عنوان خلافت بیعت كرده اند.

مأمون گفت: با ابراهیم بن مهدی به عنوان خلافت بیعت نكرده اند، بلكه او را به عنوان امیر برای خود برگزیده اند تا امور آنها را اداره كند.

فضل موضوع ابراهیم بن مهدی را این چنین برای من تعریف كرده است.

علی بن موسی به مأمون یادآوری كرد كه فضل در این مورد دروغ گفته است و هم اكنون جنگ بین حسن بن سهل و ابراهیم جریان دارد، و مردم از اینكه فضل و برادرش بر تو مسلط شده اند ناراحت هستند، و هم چنین از بیعتی كه برای من گرفته ای راضی نیستند.

مأمون گفت: كدام اشخاص از این جریان اطلاع دارند، حضرت رضا علیه السلام فرمود: یحیی بن معاذ و عبدالعزیز بن عمران و گروهی دیگر از فرماندهان لشكر.

مأمون دستور داد آن ها را حاضر كردند، و موضوع را از آن ها پرسید، آن ها به شرطی كه از فضل بن سهل در امان باشند حاضر شدند مأمون را از حوادث مطلع كنند.

مأمون قول داد آن ها را از شر فضل نگهداری كند، و امان نامه ای به خط خود نوشت.

این چند نفر تمام اوضاع و احوال عراق و بغداد را برای مأمون تعریف



[ صفحه 170]



كردند و گفتند: اهل بغداد با ابراهیم بن مهدی به عنوان خلافت بیعت كرده و آن را خلیفه بزرگ نام گذاری نموده اند، و مأمون را متهم می كنند كه مذهب رفض را قبول كرده و خلافت را به علی بن موسی داده است.

عبدالعزیز بن عمران و همراهانش به مأمون گفتند: كه مردم از وی راضی نیستند، و مأمون با اشاره فضل بن سهل هرثمه را كشته است.

هرثمه آمده بود كه شما را نصیحت كند و فضل وسیله كشتن او را فراهم آورد و اگر چنانچه مأمون تأخیر كند و اقدام لازم را به عمل نیاورد خلافت از دستش خارج خواهد شد.

طاهر بن حسین كه آن همه در راه مأمون فداكاری كرد و جان خود را در معرض هلاك قرار داد، اینك از همه كارها دستش قطع شده و در یك گوشه شهر رقه اقامت گزیده و هیچ كاری نمی تواند انجام دهد.

وی به اندازه ای ضعیف شده كه لشگریانش بر او غلبه كرده اند، و اگر چنانچه او در بغداد می بود اوضاع و احوال را اداره می كرد و كسی قدرت نداشت در بغداد قیام كند.

اینك در همه جا بر ضد تو قیام كرده اند و اوضاع و احوال را بر تو شوریده اند شما باید به طرف بغداد حركت كنید، و اگر مردم بغداد شما را مشاهده كنند، از تو اطاعت خواهند كرد.

هنگامی كه مأمون این سخنان را شنید دستور داد حركت كنند، فضل بن سهل از جریان مطلع شد دستور داد كسانی كه این گزارشها را به مأمون داده اند دستگیر شوند.

فضل چند نفر را زندانی كرد و چند نفر را معذب ساخت، حضرت رضا در این مورد با مأمون سخن گفت: مأمون گفت: اكنون با او مدارا می كنیم.

شهاب الدین نویری گوید:

گفته شده كه مردی را نزد مأمون آوردند، وی امر كرد آن مرد را بكشند،



[ صفحه 171]



در این هنگام علی بن موسی در مجلس نشسته بود.

مأمون به آن جناب گفت: شما در این مورد چه نظر دارید؟ حضرت رضا فرمود: خداوند با درگذشت از این شخص تو را عزت دهد.

مأمون از گناه او درگذشت.

مأمون همواره از مجرمین گذشت می كرد و این گذشت برای او یك خصلت شده بود.

مأمون می گفت: من از عفو بسیار خوشم می آید، تا آنگاه كه گمان می كنم در آن افراط كرده و از ثواب عفو محروم شوم.

مرد گناهكاری را نزد مأمون بردند او گفت: تو همان شخصی هستی كه مرتكب فلان كار شده ای، و باید مجازات شوی.

آن مرد گفت: شما درست می گوئید، من كسی هستم كه از حد خود تجاوز كرده و بر خود ستم نمودم و لیكن با امیدواری به گذشت تو آن جرم را مرتكب شدم.

مأمون از وی درگذشت.

سیوطی گوید:

در سال 201 مأمون برادرش مؤتمن را از خلافت و ولایت عهدی خلع كرد و علی بن موسی بن جعفر صادق را به عنوان ولیعهدی انتخاب نمود، وی این كار را برای افراطی كه در مذهب تشیع داشت انجام داد، حتی گفته شده وی تصمیم گرفت خود را از خلافت كنار بكشد، و در اختیار علی بن موسی الرضا قرار دهد.

مأمون علی را به «رضا» ملقب كرد و نام او را در درهم و دینار سكه زد، و دخترش را به او تزویج نمود.



[ صفحه 172]



مأمون موضوع ولایت عهدی علی بن موسی را به ولایات و شهرها ابلاغ كرد و امر نمود تا از مردم بیعت بگیرند و لباس سیاه ترك كرده و لباس سبز بپوشند.

این حادثه برای بنی عباس بسیار گران تمام شد، و آنان سخت ناراحت گردیدند، خاندان عباس برعلیه مأمون قیام كردند و ابراهیم بن مهدی ملقب به مبارك را به عنوان خلیفه انتخاب نمودند.

مأمون از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد و لشكر مجهزی برای سركوبی او فرستاد، بین مأمون و ابراهیم جنگ درگرفت و حوادثی پدید آمد.

مأمون از خراسان به طرف عراق حركت كرد، و در بین راه علی بن موسی درگذشت.

مأمون برای مردم بغداد نوشت: شما به جهت علی بن موسی با من مخالفت كردید، و اینك او از دنیا رفت.

مردم بغداد جواب بسیار درشت و سختی برای او نوشتند، مأمون عازم بغداد شد.

ابراهیم بن مهدی شنید مردم از اطراف او پراكنده شده اند، وی در ذی حجه سال 203 مخفی شد.

وی مدت دو سال خلافت كرد و هشت سال نیز در مخفی گاه به سر برد.

مأمون در ماه صفر سال 304 وارد بغداد شد، خاندان عباس از وی درخواست كردند كه لباس سبز را ترك گوید، مأمون ابتداء نپذیرفت و لیكن بعد از مدتی لباس سبز را ترك گفت.

صولی گوید: بعضی از خویشاوندان مأمون به او گفتند: تو فرزندان علی بن



[ صفحه 173]



ابی طالب را از خویشاوندانت بیشتر دوست داری، در صورتی كه اكنون خلافت در اختیار تو می باشد و باید به فرزندان عباس بیشتر رسیدگی كنی.

مأمون گفت: من از روی مطالعه و انصاف این كار را كرده ام.

هنگامی كه ابوبكر به خلافت رسید یك نفر از بنی هاشم را حكومت نداد، پس از آن عمر و عثمان وارد عمل شدند و آنها نیز به بنی هاشم توجهی نكردند، علی بن ابی طالب چون به خلافت رسیدند عبدالله بن عباس را حكومت بصره، و عبیدالله بن عباس را حاكم یمن، و معبد را حاكم مكه و قثم را در بحرین امارت دادند.

وی همه فرزندان عباس را حكومت داد، و او را بر گردن ما حقی بود، من با نصب فرزندان او در شهرها خواستم نیكی های او را جبران كنم.

ابن جوزی گوید:

صولی گفته: هنگامی كه مأمون با علی بن موسی بیعت كرد او را در كنار خود نشانید، عباس خطیب به پا خواست و پس از خطابه گفت:



لابد للناس من شمس و من قمر

فانت شمس و هذا ذلك القمر



علماء سیر گویند: هنگامی كه مأمون نظر خود را درباره ولایت عهدی انجام داد، بنی عباس با او دشمنی آغاز كردند و از خلافت خلعش نمودند، و ابراهیم بن مهدی را به عنوان خلافت به جای او نشاندند، طرفداران خاندان عباس از مأمون روگردان شدند.

علی بن موسی الرضا به مأمون گفت: غش و مكر و فریب كاری برای مؤمن جایز نیست، و باید تو را از اوضاع و احوال مطلع ساخت، حقیقت این است كه عموم مردم از ولایت عهدی من ناراضی هستند و خواص و یارانت از فضل بن سهل



[ صفحه 174]



رضایت ندارند، نظر ما این است كه ما را از خود دور سازی، تا عوام و خواص پیرامون تو را بگیرند و كارها مستقیم شوند.

مأمون پس از شنیدن این مطلب از خراسان عازم بغداد شد و در ماه صفر سال 204 وارد این شهر شد. لباس مأمون و یارانش در هنگام ورود به بغداد سبز بود، و هم چنین پرچم های آنها هم سبز بود.

مأمون قبلا حسن بن سهل را به بغداد فرستاد و او اطرافیان ابراهیم بن مهدی را پراكنده كرد، و ابراهیم خود مخفی شد و مأمون پس از ورود به بغداد در قصر الرصافه منزل كرد.

صولی گوید: بنی عباس نزد زینب دختر سلیمان بن علی بن عبدالله بن عباس آمدند، زینب در میان خاندان عباسیان بسیار معظم و محترم بود، و او را مانند ابوجعفر منصور احترام می كردند.

بنی عباس به زینب گفتند: از مأمون بخواهد لباس سبز را ترك گوید: و بار دیگر لباس سیاه را كه شعار عباسیان بود دربر كند.

مأمون تصمیم گرفته بود محمد بن علی بن موسی را به عنوان ولیعهدی انتخاب كند، و لیكن از ترس عباسیان اقدام نمی كرد.

مأمون در این باره اصرار داشت تا آنگاه كه زینب بر او وارد شد، مأمون برخواست و به او احترام كرد.

زینب گفت: تو درباره ی فرزندان علی بن ابی طالب بیش از خاندانت نیكی می كنی در صورتی كه خلافت در دست و در اختیار تو هست و می توانی بیشتر به آنها برسی و اگر خلافت را از دست دادی كسی به آنها توجه نمی كند، اكنون لباس سبز را از خود دور كن و لباس خاندانت را بپوش، و كسی را در خلافت شریك نكن.



[ صفحه 175]



مأمون از سخنان او در شگفت آمد و گفت: ای عمه هیچ كس مانند تو با من سخن نگفته، و حرف های تو در دل من جای گرفت، و من اینك در این مورد با شما محاكمه می كنم.

زینب گفت: مقصودت چیست؟

مأمون گفت: ابوبكر و عمر و عثمان به خلافت رسیدند و بنی هاشم را از شركت در كارها منع كردند، و هیچ كدام را حكومت ندادند، و لیكن علی بن ابی طالب چون به خلافت رسید فرزندان عباس را در بصره، مكه، یمن و بحرین حاكم كرد، و حق او در گردن ما بود، من اینك جبران می كنم و به فرزندان او حكومت می دهم.

زینب گفت: كارهای خوبی انجام داده ای، و مصلحت تو را درباره بنی اعمام و فرزندان ابوطالب تأیید می كنم، و لیكن باید گفته های مرا هم در نظر بگیری.

مأمون گفت: آنچه مورد نظر شما هست انجام خواهد گرفت.

مأمون بار دیگر با خود فكر كرد و از تصمیم ولایت عهدی محمد بن علی بن موسی منصرف شد، او از این جهت انصراف حاصل كرد كه مبادا خلافت از دست عباسیان و علویان خارج شود.

مأمون درك كرد كه هنوز در روی زمین گروهی از بنی امیه حكومت می كنند، و ممكن است از این تفرقه استفاده كرده موجبات ناراحتی او را فراهم كنند، و فتنه انگیزی نمایند.

وی در مجلس خود نشسته و بنی عباس را جمع كرد و در حضور آنها لباسهای سبز را از بدن خود خارج نمود و لباس سیاه پوشید، و همه اطرافیان و یاران او نیز لباسهای خود را عوض كردند، و مأمون فقط هشت روز در بغداد با لباس سبز



[ صفحه 176]



بسر برد.

حافظ قندزی گوید:

ابن مسكویه در كتاب ندیم الفرید گفته: مأمون برای بنی عباس نامه ای نوشت و مضمون نامه از این قرار بود.

امیرالمؤمنین از مندرجات نامه شما اطلاع حاصل كرد، خداوند متعال محمد (ص) را پس از مدتی كه در میان مردم پیامبری نبود مبعوث فرمود، نخستین كسی كه به او ایمان آورد دختر خویلد بود، پس از آن علی بن ابی طالب در حالی كه هفت سال داشت و هرگز به خداوند كافر نشده بود ایمان آورد.

پدرش ابوطالب از رسول خدا سرپرستی كرد، و همواره او را از دشمنانش نگهداری نمود و نگذاشت به او آزاری برسد.

پس از اینكه ابوطالب درگذشت مشركین اجتماع كردند و تصمیم گرفتند او را بكشند، حضرت رسول به مدینه مهاجرت كرد و انصار از او پذیرائی كردند، هیچ كسی مانند علی بن ابی طالب در راه او فداكاری نكرد.

وی در جای رسول خدا خوابید و جان خود را فدای او كرد، پیغمبر هرگاه لشكری تجهیز می كرد او را امیر لشكر قرار می داد، و احدی را بر او امارت و ریاست نبخشید.

علی بن ابی طالب از همگان بیشتر با مشركین جهاد كرد و در راه خداوند به جنگ و قتال پرداخت، و احكام دین را از همه بیشتر و بهتر می فهمید.

رسول الله او را در غدیرخم به عنوان ولایت و خلافت به مردم معرفی كرد، و او همان است كه خیبر را فتح كرد و عمرو بن عبدود را از پای درآورد.

حضرت رسول (ص) هنگامی كه بین اصحاب خود عقد برادری بست، او را



[ صفحه 177]



برادر خود معرفی كرد.

علی (ع) كسی است كه آیه «یطعمون الطعام» درباره ی او نازل شده، و او فرزند رسول خدا قرار گرفت در وقتی كه او را به خانه خود آورد و كفالت و تربیت وی را قبول كرد.

و او همان كسی است كه در روز مباهله مانند نفس پیغمبر معرفی شد، خداوند می فرماید: آیا سقایت حاج و تعمیر مسجدالحرام را مانند كسی كه به خداوند و روز جزا ایمان آورده و در راه او كوشش كرده مساوی قرار می دهید؟ و خداوند همه مناقب و فضائل را در او تمام كرده است.

ما و فرزندان علی با هم متحد و متفق بودیم، تا آنگاه كه خلافت در دست ما قرار گرفت، ما بر آنها سخت گرفتیم، و جهان را برای آنان تنگ ساختیم و بیش از بنی امیه از فرزندان علی را كشتیم، و گروهی از آنان را از پا درآوردیم.

هر كسی اندكی كار بد هم مرتكب شود جزای آن را خواهد دید، فقط شمشیر می تواند شما را سرجای خود بنشاند، و انتقام آنها را از شما بگیرد.

آن مرد حسینی كه برای خونخواهی مظلومان قیام می كند شما را از روی زمین پاك می كند، و نسل شما را قطع می سازد، و مهدی قائم خواهد آمد و سفیانی را از بن می كند.

من اینك اراده دارم كه علی بن موسی الرضا را به ولایتعهدی انتخاب كنم، و به دین وسیله خون شما را حفظ كنم، و بار دیگر پیوند دوستی و محبت را ارتباط دهم، و امیدوارم از صراط قیامت به آسانی عبور كرده و از هول و عذاب قیامت آسوده گردم.

من اكنون عمل شایسته و پاكی بهتر از بیعت علی بن موسی نمی دانم، و اینكه



[ صفحه 178]



شما مرا متهم كرده اید كه پدران خود را به گمراهی و ظلم و ستم نسبت داده ام و آنها را زیانكار معرفی كرده ام، مشركین قریش نیز همین سخن را به حضرت رسول می گفتند.

مگر مشركین نمی گفتند: ما پدران خود را به همین طریق و روش مشاهده كردیم و عقیده آنان را ترك نمی كنیم.

وای بر شما دین از پدران اخذ نمی گردد، بلكه از افراد امین و خداشناس باید دین را یاد گرفت.

به جان خودم سوگند مجوسی مسلمان از مسلمان مرتد بهتر است، و اینك امیرالمؤمنین از خداوند قوه و نیرو می خواهد و در امور خود از او یاری جسته و بر او توكل می كند.

مسعودی گوید:

مأمون در زمان خود تشیع را ظاهر كرد، و با مردم در این مورد مناظره نمود، و جامعه را به طرف دین سوق داد، و خلافت را به علی بن موسی الرضا منتقل ساخت.

مأمون برای او نوشت و وی را به خراسان دعوت كرد تا خلافت را به او واگذار كند، علی بن موسی از آمدن امتناع كرد، و لیكن مأمون با مكاتبه او را به خراسان كشانید و ولایتعهدی را به او داد.

روایت شده كه مأمون از علی بن موسی استقبال كرد، و او را تعظیم و تكریم نمود، و فضل و جلالت و بزرگی مقام او را به مردم شناسانید، و در مورد نظریه خود با مردم گفتگو كرد.

علی بن موسی فرمود: موضوع خلافت در خاندان ما قرار نخواهد گرفت تا آنگاه كه بیست نفر قبل از خروج سفیانی حكومت كنند، مأمون اصرار كرد و او امتناع



[ صفحه 179]



پس از مدت گفتگو قرار شد كه خلافت بعد از مأمون در اختیار او قرار گیرد.

كمال الدین بن طلحه گوید:

ما قبلا درباره ی امیرالمؤمنین علی و زین العابدین بحث كردیم، و اینك علی الرضا سومین علی از اهل بیت می باشد، هر كسی درباره ی این علی دقت كند و نیك بیاندیشد درمی یابد كه او وارث آن دو علی بوده است.

این علی دارای ایمانی ریشه دار و مقامی بلند و موقعیتی عظیم، و شخصیتی عالیقدر بود، به جهت كثرت اعوان و انصار و علم و فضلش مأمون او را گرامی داشت و مقام خلافت را كه بالاترین شرف و فضیلت بود به او عطا كرد.

مأمون علی بن موسی الرضا را در سلطنت و حكومت خود شركت داد، و علنا در حضور رجال مملكت و بزرگان ملت به نام او خطبه خواندند و از مردم بیعت گرفتند وی علاوه بر این دختر خود را نیز به آن جناب تزویج نمود.

علی بن موسی دارای مناقبی بلند و صفاتی برجسته و فضائلی آسمانی بود، ریشه های خانوادگی و پیوند هاشمی و خوی و خصلت عربی آن جناب بر همگان واضح و روشن بود.

هر چه از اخلاق پسندیده و مناقب عالیه ی وی گفتگو شود باز شطری از عظمت و بزرگی او را نتوان تحریر كرد، یكی از فضائل و مناقب مخصوص آن حضرت كه حاكی از مقام بلند و ارجدار او در جامعه اسلامی است این است كه مأمون وی را به عنوان ولایت عهدی برگزید و خلافت را بعد از خود به او واگذار كرد.

گروهی كه در حاشیه مأمون بودند ترسیدند كه مبادا خلافت از خاندان بنی عباس خارج شده و در دست بنی فاطمه قرار گیرد، از این رو با رضا دشمنی آغاز كردند.



[ صفحه 180]



خلیفة بن خیاط گوید:

در سال 201 مأمون با علی بن موسی الرضا به عنوان خلافت بیعت كرد، و برادرش قاسم بن هارون را از ولایتعهدی خلع نمود، فرمان داد لباسهای سیاه را ترك گویند و لباس سبز را بپوشند و در همان سال مردم بغداد حسن بن سهل را از بغداد بیرون كردند و با ابراهیم بن مهدی بیعت نمودند.

كوفه و همه عراق به تصرف ابراهیم بن مهدی درآمد.

ابن كثیر دمشقی گوید:

در سال 201 مأمون با علی بن موسی بن جعفر به عنوان ولایتعهد بیعت كرد، و خلافت را بعد از خود به او واگذاشت و او را به «رضا» ملقب ساخت، لباسهای سیاه را بدور انداخت، و لباس سبز دربر كرد، به همه شهرها و ولایات نوشت كه مردم از وی تبعیت كنند.

این بیعت در ماه رمضان سال 201 در روز سه شنبه واقع شد، علت این بود كه مأمون در میان فرزندان عباس و اهل بیت كسی مانند او واجد شرائط پیدا نكرد از این رو خلافت را به وی واگذاشت.

و نیز مسعودی گفته:

ابوالحسن علی بن موسی الرضا در مرو نزد مأمون آمد، مأمون او را بسیار گرامی داشت و در بهترین منزل جای داد، سپس خواص دوستان و یاران خود را جمع كرد و گفت: من در فرزندان عباس و علی نظر كردم و كسی را مانند علی بن موسی برای خلافت شایسته ندیدم.

مأمون با وی بیعت كرد و نام او را در درهم و دینار سكه زد و دخترش ام الفضل را به محمد بن علی تزویج كرد، سپس امر نمود لباسهای سیاه را براندازند و به جای



[ صفحه 181]



آن از لباسهای سبز استفاده كنند.

ابن حجر گوید:

علی بن موسی بن جعفر ابوالحسن الرضا از پدرش و عبیدالله بن ارطاة بن منذر روایت می كند و او از پسرش و ابوعثمان مازنی نحوی، و علی بن علی دعبلی، و ایوب بن منصور نیشابوری و ابوالصلت عبدالسلام بن صالح هروی و مأمون بن رشید و علی بن مهدی بن صدقه و ابواحمد داود بن سلیمان غازی قزوینی و عامر بن سلیمان طائی و ابوجعفر محمد بن محمد بن جان و گروهی دیگر روایت كرده اند.

ابوالحسن یحیی بن جعفر نسابه علوی گوید: مأمون با وی به عنوان ولیعهدی بیعت كرد و مردم را وادار كرد تا لباس سبز بپوشند.

مبرد از ابوعثمان مازنی روایت می كند از علی بن موسی الرضا پرسیدند: آیا خداوند بندگان خود را به آنچه نمی توانند انجام دهند امر می كند.

فرمود: خداوند عادلتر از این است كه این چنین حكم و فرمانی را بكند؟

سائل بار دیگر پرسید: آیا بندگان خدا قدرت و استطاعت دارند آنچه را خداوند بخواهد انجام دهند؟ فرمود: بندگان خداوند عاجز و ناتوان تر از این هستند كه آنچه خداوند بخواهد عمل نمایند.

علی بن موسی الرضا در حدود سال 203 جهان را وداع گفت.

از حاكم نیشابوری رؤیت شده كه گفت: مأمون علی بن موسی را از مدینه به بصره و از آنجا از طریق اهواز و فارس و نیشابور به مرو فراخواند، تا آخر.

خلیفة بن خیاط گوید: علی بن موسی از پدرش و همچنین از اعمام خود اسماعیل، عبدالله، اسحاق، علی بن جعفر، عبدالرحمان بن ابی الموالی و غیر آنان حدیث نقل می كند.



[ صفحه 182]



وی در مسجد رسول خدا (ص) جلوس می كرد در حالی كه بیست و اندی سال از عمرش نمی گذشت، و برای مردم احكام و مسائل دین را بیان می كرد.

پیشوایان اهل حدیث مانند: آدم بن ابی ایاس و نصر بن علی جهضی و محمد بن رافع قیثری و غیر از آنها از او روایت دارند، علی بن موسی الرضا در سناباد طوس به شهادت رسید.

این حادثه در شب جمعه... از ماه رمضان سال 203 واقع شد، در حالی كه چهل و نه سال و شش ماه از عمر او می گذشت، سپس از طریق دیگری نقل كرده است كه آن حضرت در ماه صفر از جهان رفت.

و نیز گوید: از ابوبكر محمد بن مومل شنیدم می گفت: با امام اهل حدیث ابوبكر بن خزیمه و رفیقش ابوعلی ثقفی و گروهی دیگر از محدثین و مشایخ بزرگ برای زیارت علی بن موسی الرضا به طوس رفتیم.

راوی گوید: مشاهده كردم ابوبكر بن خزیمة به آن قبر مبارك بسیار تعظیم و احترام می كرد، و در كنار آن به تضرع و زاری مشغول بود، به طوری كه ما از آن هیئت و حالت متحیر شدیم.

ابوزكریا موصلی گوید:

علی بن موسی الرضا وارد مرو شد و مأمون او را گرامی داشت و گفت: من در فرزندان عباس و علی نظر كردم و كسی را لایق تر و شایسته تر از علی بن موسی ندیدم.

وی پس از مدتی او را به عنوان ولایتعهدی برگزید، و به «رضا» ملقب نمود، سپس دستور داد مردم لباسهای سیاه را دور افكنده و لباس سبز دربر كنند، و حقوق یكسال لشكریانش را نیز در یكجا پرداخت كرد.

و این حادثه در ماه رمضان سال 201 واقع شد.



[ صفحه 183]



ابن وردی در تاریخ خود گفته:

مأمون علی بن موسی الرضا را ولیعهد مسلمین كرد، و او را به «رضا» ملقب ساخت، و فرمان داد مردم لباسهای سیاه را دور اندازند و لباس سبز دربر كنند.

ابن خلكان گوید:

ابوالحسن علی الرضا یكی از ائمه دوازده گانه بر اعتقاد امامیه می باشد، مأمون او را ولیعهد خود قرار داد و دخترش ام حبیبه را به او تزویج كرد، و نام او را در درهم و دینار سكه زد.

علت انتخاب او به ولیعهدی این بود كه مأمون آماری از فرزندان عباس را خواست، پس از شمارش در حدود سی و سه هزار نفر زن و مرد و كوچك و بزرگ برآورد شد.

سپس گفت: من در میان اولاد عباس و علی بن ابی طالب در این زمان شخصی سزاوارتر و شایسته تر از علی بن موسی الرضا برای خلافت سراغ ندارم.

مأمون با وی بیعت كرد و دستور داد علامت سیاه را از پرچمها و لباسها براندازند، و این واقعه در پنجم محرم سال 202 و یا 203 پایان پذیرفت.

ابن تغری بروی گوید:

مأمون ولایتعهدی و خلافت را بعد از خود به علی بن موسی الرضا علوی داد، و برادرش قاسم را از ولایتعهدی خلع كرد، و لباس سیاه را ترك گفته و لباس سبز را دربر كرد.

وی همچنین غالب شعار بنی عباس را منسوخ نمود، اعمال و افعال او بر بنی عباس و فرماندهان لشكر سخت آمد و آنان را ناراحت ساخت.



[ صفحه 184]



ابن طقطقی گوید:

مأمون در امر خلافت مدتی فكر می كرد، او در نظر داشت خلافت را در اختیار مردی كه صلاحیت آن را دارد قرار دهد تا ذمه خود را مشغول نسازد - مأمون همین طور پنداشته بود.

وی می گفت من در میان بزرگان دو خاندان عباس و علی در این مورد مطالعه كرده ام، و كسی را شایسته تر و داناتر كه جامع همه شرائط باشد از علی بن موسی الرضا ندیده ام.

مأمون در این باره عهدنامه ای تهیه كرد و با خط خود آن را امضاء نمود، و علی بن موسی الرضا را وادار كرد تا پیشنهاد او را قبول كند.

حضرت رضا (ع) ابتداء امتناع كرد و سپس قبول فرمود، و در پشت نامه مأمون با خط خود عهدنامه را امضاء فرمود و نوشت من برای امتثال امر مأمون پذیرفتم در صورتی كه جفر و جامعه برخلاف این حكم می كنند.

فضل بن سهل وزیر مأمون مقدمات امر ولایتعهدی را فراهم آورد، و او بود كه خوبیهای این امر را برای مأمون بازگو كرد.

مردم با علی بن موسی بیعت كردند كه پس از مأمون خلیفه باشد، مأمون او را ملقب به «رضا» از آل محمد علیهم السلام نمود، و دستور داد مردم لباسهای سیاه را از بدن درآورده و لباس سبز بپوشند.

این جریان در خراسان انجام گرفت، هنگامی كه عباسیان در بغداد از موضوع مطلع شدند، و دانستند كه مأمون این عمل را انجام داده و خلافت را از عباسیان به علویان منتقل كرده و دست از لباس و شعار پدران خود برداشته ناراحت شدند و او را از خلافت خلع كردند.



[ صفحه 185]



ابوالفرج اصفهانی گوید:

گروهی از محدثین برای من نقل كردند: مأمون گروهی از اولاد ابیطالب را از مدینه فراخواند و در میان آنها علی بن موسی الرضا بود. فرستادگان مأمون آنها را از طریق بصره به مرو بردند.

آورنده آنها به خراسان مردی از اهل خراسان بود كه او را جلودی می گفتند، وی علی بن موسی الرضا را نزد مأمون برد، و مأمون فرمان داد تا یك منزل در اختیار او قرار دادند.

مأمون به فضل بن سهل پیغام فرستاد و او را از جریان مطلع ساخت و گفت: من تصمیم دارم علی بن موسی را به عنوان خلافت انتخاب كنم و دستور داد تا فضل همراه برادرش حسن در مجلس حاضر گردند و در این مورد گفتگو كنند.

آن دو برادر نزد او حاضر شدند، حسن بن سهل مأمون را از این نظر بازداشت، و به او گفت: اگر این كار را بكنی خلافت را از خاندانت خارج می كنی و عباسیان را با خود دشمن می نمائی.

مأمون گفت: من با خداوند عهد كرده ام كه اگر بر امین پیروز شدم خلافت را در دست بهترین فرد از آل ابوطالب قرار دهم، و اینك كسی را فاضل تر از او نمی دانم.

فضل بن سهل و برادرش نظر او را تأیید كردند و علی بن موسی الرضا را حاضر نمودند و پیشنهاد خود را بر آن جناب عرضه داشتند.

علی بن موسی سخنان آنها را قبول نكرد و لیكن آن دو نفر بر اصرار خود افزودند، گفتند: اگر پیشنهاد ما را قبول نكنی نظر خود را اعمال می كنیم، سپس یكی از آن دو گفت: اگر قبول نفرمائی گردن شما را خواهیم زد.

بعد از این مأمون آن حضرت را طلب كرد و او را مورد خطاب قرار داده و



[ صفحه 186]



خواسته های خود را مطرح ساخت.

علی بن موسی گفته های مأمون را نیز نپذیرفت، مأمون در این باره سخنان تهدیدآمیز بر زبان جاری كرد، و گفت: عمر شورای خلافت تشكیل داد و جد شما را هم در آن وارد كرد و سپس گفت: هر كسی مخالفت نمود گردنش را بزنید، و اكنون باید پیشنهاد مرا قبول كنید.

علی بن موسی با شرایط مخصوصی قبول كرد.

مأمون روز پنجشنبه جلوس كرد، فضل بن سهل مردم را از تصمیم مأمون آگاه ساخت و گفت: مأمون در نظر گرفته علی بن موسی را ولیعهد خود گرداند، و فرمان داده است مردم لباس سبز پوشیده و روز پنجشنبه دیگر برای بیعت حاضر شوند، و حقوق یكساله خود را نیز یكجا بگیرند.

روز موعود كه فرارسید فرماندهان لشكر و رجال كشور همگان سوار شدند و لباس سبز دربر كردند و در دارالاماره جمع گردیدند، مأمون در جای خود جلوس كرد و برای حضرت رضا (ع) متكای مخصوصی گذاشتند.

امام رضا (ع) در حالی كه لباس سبز پوشیده، عمامه سفیدی بر سر نهاده و شمشیری بسته بود در كنار مأمون جلوس فرمودند.

مأمون ابتداء امر كرد فرزندش عباس با او بیعت كند، حضرت رضا دست خود را بلند كرده پشت دست را به طرف خود و كف دست را به سوی چهره های مردم قرار دادند.

مأمون گفت: دست خود را برای بیعت به طرف مردم دراز كنید.

امام رضا فرمود: حضرت رسول صلی الله علیه و آله این چنین بیعت می كردند، مردم بیعت كردند، كیسه های درهم و دینار آوردند و به مردم تقسیم نمودند، خطباء خطبه خوانده و شعراء شعر خواندند، و در فضائل و مناقب امام رضا سخن گفتند.



[ صفحه 187]



در این هنگام ابوعباد عباس بن مأمون را طلبید، وی نزدیك پدرش آمد و دست او را بوسید و پدرش اجازه جلوس دادند.

بعد از این فضل بن سهل محمد بن جعفر را طلبید و گفت: برخیزید، محمد از جای خود حركت كرد و نزدیك مأمون رفت و دست او را نبوسید و جائزه ی خود را گرفت.

مأمون فریاد زد ای اباجعفر در جای خود بنشین، او هم برگشت و در جای خود قرار گرفت، در این هنگام ابوعباد علویان و عباسیان را دعوت می كرد و جوائز آنها را می داد، تا كیسه های درهم و دینار خالی گشت.

در این وقت به حضرت رضا (ع) گفت: اینك خطبه بخوانید.

حضرت رضا (ع) برخاست و خطبه خواند و بعد از ستایش و سپاس خداوند متعال فرمود: ما به خاطر حضرت رسول صلی الله علیه و آله حقی بر شما داریم، و شما هم بر گردن ما حقی دارید، هرگاه شما حقوق ما را در نظر گرفتید و حق ما را ادا كردید ما هم حقوق شما را ادا می كنیم.

حضرت جز این سخنی نگفت، و در جای خود بار دیگر جلوس فرمود.

مأمون فرمان داد تا نام او را در درهم و دینار سكه زدند، و به نام آن جناب در شهرها و قصبات خطبه خواندند، و او را به عنوان ولیعهد معرفی كردند.

عبدالجبار بن سعید در این سال در منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت رضا را دعا كردند و برای علی بن موسی بن جعفر ولیعهد مسلمین توفیق و سلامتی خواستند و گفتند:



ستة آباءهم ما هم؟

هم خیر من یشرب صوب الغمام





[ صفحه 188]



یافعی گوید:

امام بزرگوار معظم سلاله خاندان عزت و شرافت ابوالحسن علی بن موسی ابن جعفر یكی از امامان دوازده گانه، و دارای مناقب و فضائل بسیاری است كه امامیه خود را به آنان پیوند داده و مذهب خود را بر آراء آنها گذاشته اند و از آنها پیروی می كنند.

مأمون دختر خود را به او تزویج كرد، و او را ولیعهد خود نمود، و نام او را در درهم و دینار سكه زد.

مأمون اولاد عباس را كه تعداد آنها سی و سه هزار بود شمارش كرد، و علی بن موسی را از مدینه به مرو خراسان طلب كرد و گفت: من در میان فرزندان عباس و علی كسی را شایسته تر و سزاوارتر از این برای خلافت و امامت نمی دانم، سپس خود با او به عنوان ولیعهدی و خلافت بعد از او بیعت كرد و امر كرد همه با او بیعت كنند.

ابن عماد حنبلی گوید:

علی بن موسی الرضا امام ابوالحسن حسینی، صاحب مشهد بزرگ در طوس است، كه مردم به زیارت او می روند، وی از پدرش موسی بن جعفر و از جدش جعفر بن محمد روایت می كند، و یكی از ائمه دوازده گانه می باشد كه امامیه اعتقاد به آن دارند.

وی در سال 153 در مدینه متولد شد، و در طوس درگذشت و مأمون بر او نماز گذارد و در كنار قبر پدرش دفن كرد.

مرگ او با تب و گفته شده با سم از دنیا رفت.



[ صفحه 189]